بیدل دهلوی:به حیرتم چه فسون داشت بزم نیرنگت زدم به دامن خود دست و یافتم چنگت
❈۱❈
به حیرتم چه فسون داشت بزم نیرنگت
زدم به دامن خود دست و یافتم چنگت
دماغ زمزمهٔ بینیازیات نازم
که تا دمید برآهنگ ما زد آهنگت
❈۲❈
نقاب بر نزدن هم قیامتآراییست
فتاده در همه آفاق آتش سنگت
به غیر چاکگریبانگلی نرست اینجا
درین چمن چه جنونکرد شوخی رنگت
❈۳❈
چه ممکن است جهان را ز فتنه آسودن
فتاده بر صف برگشتهٔ مژه جنگت
حیا نبود کفیل برون خرامی ناز
دلگرفتهٔ ما کرد اینقدر ننگت
❈۴❈
براین ترانهکه ما رنگ نوبهار توایم
رسیدهایم به گلهای تهمت ننگت
جهان وهم چه مقدار منفعل تک وپوست
که جستجوکند آنگه به عالم بنگت
❈۵❈
علاج دوریغفلت به جهد ناید راست
نشستهایم به منزل هزار فرسنگت
نه دیده قابل دیدن نه لب حریف بیان
نگه ما متحیر زبان ما دنگت
❈۶❈
کراست زهرهٔ جهدیکه دامنت گیرد
چودست ما همه شلت چوپای ما لنگت
زبان آینه، پرداز میدهم بیدل
بهارکرد مرا پرفشانی رنگت
کامنت ها