بیدل دهلوی:هستی بهتپش رفت واثرنیست نفس را فریادکزین قافله بردند جرس را
❈۱❈
هستی بهتپش رفت واثرنیست نفس را
فریادکزین قافله بردند جرس را
دل مایل تحقیق نگردید وگرنه
ازکسب یقین عشق توانکرد هوس را
❈۲❈
هر دل نبرد چاشنی داغ محبت
این آتش بیرنگ نسوزد همهکس را
رفع هوس زندگیام باد فناکرد
اندیشهٔ خاک آب زد این آتش خس را
❈۳❈
آزادی ما سخت پرافشان هوا بود
دل عقده شد وآبله پاگرد نفس را
تا رمزگرفتاری ما فاش نگردد
چون صبح به پرواز نهفتیم قفس را
❈۴❈
بیدل نشوی بیخبر از سیرگریبان
اینجاستکه عنقا ته بال است مگس را
کامنت ها