بیدل دهلوی:ره مقصدی که گم است و بس به خیال می سپری عبث توبه هیچ شعبه نمیرسی چه نشسته میگذری عبث
ره مقصدی که گم است و بس به خیال می سپری عبث
توبه هیچ شعبه نمیرسی چه نشسته میگذری عبث
توبه هیچ شعبه نمیرسی چه نشسته میگذری عبث
❈۱❈
ز فسانه سازی این وآنگه رسد به معنی بینشان
نشکسته بال و پر بیان به هوای او نپری عبث
چمن صفا و کدورتی می جام معنی و صورتی
همهای ولی به خیال خود که تویی همین قدری عبث
❈۲❈
ز زبان شمع حیا لگن سخنیست عِبرت انجمن
که درین ستمکده خارپا نکشیده گل به سری عبث
هوس جهان تعلقی سر و برگ حرص و تملقی
چو یقین زند در امتحان به غرور پی سپری عبث
❈۳❈
نگهت به خود چو فرارسد به حقیقت همه وارسد
دل شیشه گر به فضا رسد نتپد به وهم پری عبث
چو هوا ز کسوت شبنمی نه شکسته ای نه فراهمی
چقدر ستمکش مبهمی که جبین نهای و تری عبث
چقدر ستمکش مبهمی که جبین نهای و تری عبث
نه حقیقت تو یقین نشان نه مجازت آینهٔگمان
چه تشخصی چه تعینی که خودی غلط دگری عبث
❈۴❈
به هوا مکش چو سحر علم به حیا فسون هوس مدم
عدمی عدم عدمی عدم ز عدم چه پردهدری عبث
خجلم زننگ حقیقتت که چو حرف بیدل بیزبان
به نظر نهای و به گوشها ز فسانه دربهدری عبث
به نظر نهای و به گوشها ز فسانه دربهدری عبث
کامنت ها