بیدل دهلوی:از کواکب گل فشاند چرخ در دامان صبح آفتاب آیینه کارد در ره جولان صبح
❈۱❈
از کواکب گل فشاند چرخ در دامان صبح
آفتاب آیینه کارد در ره جولان صبح
باطن پیران فروغآباد چندین آگهیست
فیض دارد گوهری ازگنج بیپایان صبح
❈۲❈
نور صاحبرونق ازگردکساد ظلمت است
کفر شب از کهنگیها تازه کرد ایمان صبح
گاه خاموشی نفس آیینهٔ دل میشود
سود خورشید است هرجا گل کند نقصان صبح
❈۳❈
دستگاه نازم از سعی جنون آماده است
دارم از چاک گریبان نسخهٔ توفان صبح
فتح بابی آخر از چاک دلم گلکردنیست
سایهٔ چشم سفیدی هست بر کنعان صبح
❈۴❈
بیخودی سرمایهٔ ناموسگاه وحشتم
میتوان داد از شکسترنگ من تاوان صبح
محو انجامم دماغ سیر آغازم کجاست
بر فروغ شمع کم دوزد نظر حیران صبح
❈۵❈
آنچه آغازش فنا باشد ز انجامش مپرس
میتوان طومار امکان خواند از عنوان صبح
چند باید بود در عبرتسرای روزگار
تهمتآلود نفس چون پیکر بیجان صبح
❈۶❈
نسخهٔ شمعم که از برجستگیهای خیال
مقطعم برتر گذشت از مطلع دیوان صبح
مرگ اهل سوز باشد حرف سرد ناصحان
شمع را تیغ است بیدل جنبش دامان صبح
کامنت ها