بیدل دهلوی:تا عرق،گلبرگ حسنت یک دوشبنم آب داد خانهٔ خورشید رخت ناز بر سیلاب داد
❈۱❈
تا عرق،گلبرگ حسنت یک دوشبنم آب داد
خانهٔ خورشید رخت ناز بر سیلاب داد
کس به ضبط دل چه پردازد که عرض جلوه ات
حیرت آیینه را هم جوهر سیماب داد
❈۲❈
در محبت غافل از آداب نتوان زبستن
حسن گوش حلقههای زلف را هم تاب داد
نرگس مست بتان را وانکرد از خواب ناز
آنکه عاشق را چو شبنم دیده بیخواب داد
❈۳❈
هرزه جولان بود سعی جستجوهای امید
یاس گلکرد و سراغ مطلب نایاب داد
میتپد خلقی به خون از یاد استغنای ناز
بیش ازین نتوان دم تیغ تغافل آب داد
❈۴❈
خواب امنی در جهان بیتمیزی داشتم
چشم واکردن سرم در عالم اسباب داد
داشت غافل سرکشیهای شباب از طاعتم
قامت خمگشته یاد ازگوشهٔ محراب داد
❈۵❈
اضطرابشعله عرض مسند خاکستر است
هرکه رفت ازخویش عبرت بر من بیتاب داد
استقامت در مزاج عافیت خون کردهام
رشتهٔ امید من نگسسته نتوان تاب داد
❈۶❈
بیطراوت بود بیدل کوچهباغ انتظار
گریهٔ نومیدی آخر چشم ما را آب داد
کامنت ها