بیدل دهلوی:سیل غمی که داد جهان خراب داد خاکم به باد داد به رنگی که آب داد
❈۱❈
سیل غمی که داد جهان خراب داد
خاکم به باد داد به رنگی که آب داد
راحت درین بساط جنونخیز مشکلست
مخمل اگر شوی نتوان تن به خواب داد
❈۲❈
یارب چه مشربم که درین شعله انجمن
گردون میام به ساغر اشک کباب داد
اینست اگر شمار تب و تاب زندگی
امروز میتوان به قیامت حساب داد
❈۳❈
بر موج آفتی که امید کنار نیست
تدبیر رخت اینقدرم اضطراب داد
سستی چه ممکن است رود از بنای عمر
نتوان به هپچ پیچ و خم این رشته تاب داد
❈۴❈
وقت ترحم استکنون ای نسیم صبح
کان شوخ اختیار به دست نقاب داد
صد نوبهار خون شد و یک غنچه رنگ بست
تا بوسه رخش ناز ترا بر رکاب داد
❈۵❈
یارب چه سحر کرد خط عنبرین یار
کزجوی شب به مزرع خورشید آب داد
تا می به لعل او رسد از خویش رفته است
شبنم نمیتوان به کف آفتاب داد
❈۶❈
انجام کار باده کشان جز خمار نیست
خمیازههای جام میام این شراب داد
ببدل سوال چشم بتان را طرف مشو
یعنی که سرمه ناشده باید جواب داد
کامنت ها