گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

بیدل دهلوی:شب‌که توفان جوشی چشم ترم آمد به یاد فکر دل‌ کردم بلای دیگرم آمد به یاد

❈۱❈
شب‌که توفان جوشی چشم ترم آمد به یاد فکر دل‌ کردم بلای دیگرم آمد به یاد
با کدامین آبرو خاک درش خواهی شدن داغ شو ای جبهه دامان ترم آمد به یاد
❈۲❈
نقش پایی‌ کرد گل بیتابی ا‌م در خون نشاند پهلویی بر خاک دیدم بسترم آمد به یاد
ذره را دیدم پرافشان هوای نیستی نقطه‌ای از انتخاب دفترم آمد به یاد
❈۳❈
سجده منظورکی‌ام نقش جبینم جوش زد خاک جولانکه خواهم شد سرم آمد به یاد
در گریبان غوطه خوردم رستم از آشوت دهر کشتی‌ام می‌برد توفان لنگرم آمد به یاد
❈۴❈
پی‌تو عمری در عدم هم ننگ هستی داشتم سوختم برخویش ‌تا خاکسترم آمد به یاد
تا سحر بی‌پرده‌گردد شبنم از خود رفته است الوداع ای همنشینان دلبرم آمد به یاد
❈۵❈
جراتم از خجلت بیدستگاهی داغ ‌کرد ناله شد پرواز تا عجز پرم آمد به یاد
حسرت توفان بهار عالم مخموریم هرقدرگردید رنگم ساغرم آمد به یاد
❈۶❈
ای فراموشی ‌کجایی تا به فریادم رسی باز احوال دل غم‌پرورم آمد به یاد
بیدل اظهار کمالم محو نقصان بوده است تا شکست آیینه، عرض جوهرم آمد به یاد

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۹۲۱

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

رضا کرمی
2012-02-29T21:38:36
شب که طوفان جوشی چشم ترم آمد به یادفکر دل کردم بـــــلای دیگرم آمـــد به یادحضرت بیدل دردش را وابسته به دغدغه های ظاهراز یک سو و دردهای باطن از سوی دیگر می داند از این روست که می فرماید : شامگاه که در حسرت دیدارمحبوب سیلاب اشک دیده ی حسرت بارم(چشم ظاهرم) به یاد آمد از سوی دیگر به یاد دل اندوه بارم(چشم باطنم) افتاد م و غمی دیگر بر غمهایم افزوده شدبا کدامین آبرو خاک درش خواهی شدنداغ شــو ای جبهه دامـــان ترم آمد به یاد(جبهه به معنای پیشانی ست) حضرت بیدل در این بیت به خود نهیب می زند که با این تر دامنی (گنه کاری) چگونه میخواهی سر بر آستان او بسایی.... ای پیشانی از این کار شرم کن(داغ شو) ...(آدمی وقتی شرم می کند و خجلت زده می گردد پیشانیش داغ می شود و عرق شرم از جبینش سرازیر می گردد )نقش پایی کرد گل بیتابی ام در خون نشاندپهــــلویی در خواب دیدم بسترم آمد به یادحضرت بیدل می فرمایند در راه وصال و یکی شدن با محبوب دچار رنج و مصیبتهای فراوان شدم چنانکه آبله هایی که حاصل تلاش و تکاپوی مداوم پاهای من بود کم کم به خون نشستند از آن پس هرچه می بینم برای من تداعی گر سختی ها ستمعنی روان بیت به این صورت است: آبله ای حاصل شد(نقش پایی کرد گل) که در اثر بیتابی من این آبله ها خونین شدند و مرا در خون نشاندند از این پس هر کنار وآرامشی(پهلویی) برای من تداعی گر همان نشستگاه خونین (بسترم) است و یا شاید هم منظور حضرتش از پهلو ...تن دریده و خون آلوده ای بوده است که با افتادن بر خاک و خون آلود کردن بستر مصیبتهایی را که بر شاعر رفته است برایش تداعی کرده استذره را دیدم پر افشان هوای نیسـتینقطه ای از انتخاب دفترم آمد به یادحضرت بیدل می فرمایند : به ذره ای ناچیز که در تکاپوی نیستی و فنا شدن بود نظر افکندم و این ذره را با نقطه ای ناچیز از دفتر خویش(وجود خویش) مقایسه کردم.... به سیاق ابیات قبل و شرمندگی ای که شاعر از جهت عدم رسیدن به محبوب دچار ش است در این بیت نیز شاعر بعد از اینکه تلاش ذره را برای نیستی و فنا شدن می بیند به یاد نقطه ی کوچکی از وجود خودش می افتد که نمی تواند چون آن ذره به نیستی برسدحضرت بیدل در این بیت بدنبال یک نتیجه است : وقتی یک ذره ی من نتوانسته است به نیستی و فنا فالله ای برسد چگونه تمامی وجود من به این خواسته برسد و ذره ذره ی من جقدر پر افشانیها باید بکند تا به نیستی و فنا ی محبوب نائل شودسجده منظور کی ام ؟... نقش جبینم جوش زدخاک جولان که خواهم شد سرم آمد به یادحضرت بیدل می فرمایند این نقشی که بر پیشانی عاشقان در گاه محبوب است است درحقیقت پاسخی است به حیرانی آنها ...عاشق حیران و شیدا که هنوز به چشمه ی حقیقت نپیوسته است از خویش می پرسد که منظور و خواستگاه سجده ی من کیست؟... در پی آنست که پیشانی به غلیان و جوشش در می آید و با برون آمدن تاولهایی از آن (نقش مهر بر پیشانی) در برابر این سوال عکس العمل از خود نشان می دهد در مصرع بعد حضرت بیدل می فرمایند عاشق در ادامه حیرانیش می پرسد که در این درگاهی که سر ارادت و فنا بر خاک سابیده ایم جولانگاه و محل تاخت و تاز چه کسی خواهیم بود ....در مصراع دومخوانش در حقیقت بدین صورت است :سر به سجده رفته ام به یادم آمد و بدنبال آن به این فکر فرو رفتم که این سر جولانگاه چه کسی خواهد شددر گریبان غوطه خوردم رستم از آشوب دهــــرکشـــــتی ام میبرد طـــــوفان ، لنگرم امد به یادحضرت بیدل می فرمایند : سر در گریبان خویش فرو بردم و از قیل و قال عالم ظاهر به عالم باطن پناه آوردم همانجا بود که با شناخت ارزشهای درونی خویش از آشوبهای بیرونرهایی جستم ...در عالم درون راهبر و ناخدا ی آدمی جنون و شیدایی ست و بر خلاف دنیای ظاهر همین شیداییها و نا آرامیهای درون عاشق است که مایه ی شناخت محبوب و در نهایت راهبر و مایه ی نجات او می گرددبی تو عمری در عدم هم ننگ هستی داشتمسوختم بر خویش تا ، خاکسترم امد به یادنحوه خوانش مصرع دوم این بیت در درک معنی که در کل بیت نهفته است اهمییت دارد حضرت بیدل می فرمایند:سوختم بر خویش تا ،.خاکسترم امد به یادتا سوختم....خاکسترم امد به یادمدعا در مصراع نخست:بی تو در نیستی هم ننگ هستی می کشممثل در مصراع دوم:هر وقت که به امبد نیستی می سوزم در نهایت بازگرفتار خاکستر (هستی) خودم می شومدر شرحی که آقای محمد کاظم کاظمی بر این بیت آورده است کاما یی را که بنده بعد از(( تا)) قرار داده ام ایشان بعد از ((خویش)) قرار داد ه اند که این مسئله خوانش صحیح مصرع را به هم ریخته و اسلوب مدعا مثلی این بیت را نیز تحت تاثیر قرار می دهد با این خوانش برداشت آقای کاظمی از این بیت این بوده است((من بدون تو به واقع در عدم بودم و این هستی ظاهری ننگی بیش نبود. این ننگ سوختن و خاکستر شدن را ضروری می کند))ایشان بدین صورت بیت را آرایه بندی کرده اتد:بی تو عمری در عدم هم ننگ هستی داشتمسوختم بر خویش ، تا خاکسترم امد به یاددر نظر داشته باشید که با قرار گرفتن کاما بعد از (خویش) دیگر کلمه ی (تا ) معنی هر وقت و هر زمان نمی دهد بلکه معنی در نتیجه وسر انجام می دهد که کلیت اسلوب یه این شکل به هم می ریزدحضرت بیدل فقدان محبوب را ناشی از تعلقات آدمی به هستی می داند ..از این روست که می فرمایند : ای خدا بدون تو فنا شدن و نیستی ما را ه به جایی نمی برد و اگر هم فنا شویم باز ننگ تعلق و هستی با ما خواهد بودحضرت بیدل در مصراع دوم می فرمایند :بدون وجود اقدس تو ای خدا هر گاه تمامی هستی خود را به باد دادم وسوختم و باز همان خاکستر نیستی ام اسباب تعلقم شدتا سحر بی پرده گردد شبنم از خود رفته استالوداع ای همنشینان دلبرم آمد به یادحضرت بیدل می فرمایند که ظهور محبوب باعث فنا و نیستی سالک در او می شود..همچون شبنمی که با عیان شدن بارقه های صبح تبخیر می شود و در حقیقت وجودش با صبح یکی می گرددجراتم از خجلت بی دستگاهی داغ کردناله شد پرواز تا عجز پرم آمد به یادحضرت بیدل می فرمایند با اسباب ظاهر نمی توان به تعالی رسید تکا پو و ابراز وجود در عالم ظاهر به خاطر عدم وجود فضای مناسب در نهایت به شرمساری منجر می شود .. عجز و خاکساری بر آستان محبوب است که در نهایت به تعالی می انجامد... زمانی ناله (که در ظاهر نشا نه ی عجز است) باعث پرواز و رسیدن به محبوب می شود که آدمی به ناتوانی پر(اسباب تعلق دنیوی) که خاصیت ظاهریش پرواز است پی می برد و با خاکسارشدن و سر نهادن بر آستان محبوب و تضرع به در گاه او از او یاری می طلبدآقای محمد کاظم کاظمی در این باب می فر مایند مصراع دوم را به دو گونه می توان دریافت کرL(ناله تبدیل به پرواز شد)) و (( پرواز تبدیل به ناله شد)) ایشان در ادامه می فرمایند به گمان من هر چند ساختار جمله به شکل اول نزدیک است به قرینه ی معنایی باید شکل دوم را ترجیح داد....در حالیکه به زعم بنده اگر بخواهیم به قرینه معنایی استناد کنیم همان تعبیر اول صحیح تر است ناله در مصراع دوم تبدیل به بال پرواز می شود تا بی دستگاهی را برای جرات پرواز جبران کندحســــرت طوفان بهار عالم مخموریمهر قدر گردید رنگم ساغرم امد به یادحضرت بیدل می فرمایند در هوای یار هنوز به آرامش نرسیده ام و هنوز در ابتدای راه قرار دارم...بهار فصل اول از فصول است عاشق می خواهد با نوشیدن باده عشق آهسته آهسته چون فصول سال رنگ عوض کند و از خماری به مستی کامل در آید ولی افسوس می خورد که هنوز در خانه اول(بهار) مانده است و هر چه رنگ عوض می کند و تغییر چهره می دهد باز سیراب نمی شود و به مستی کامل دست نمی یابد از این رو باز طلب ساغری دیگر می کندبیدل اظهار کمالم محو نقصان بوده استتا شکست آیینه عرض جوهرم امد به یاد آینه صورت تکامل یافته ای برای اظهاردنیای تعین است و جوهر که ار مایه های اصلی آیینه است در شعر بیدل اغلب شکل تکامل نیافته ی آیینه و نشانگر نقصان استدر این بیت حضرت بیدل با تلنگری برخود می فرمایند:عدم ظهور کمالات آدمی به دلیل وجود نواقص اوست و پی بردن به این نواقص مستلزم اینست که آدم ابتدا خودش را بشکند همچون آیینه ای که چون بشکند جوهر و نقص درونیش آشکار می شودرضا کرمی - مرداد 90rezakaramy.persianblog.ir/
مریم
2014-08-08T14:59:15
چند تا غلط املایی داره شعر :بیت پنجم : خاک جولانکه = خاک جولان کهبیت ششم : آشوت = آشوببیت هفتم : پی تو = بی توبیت نهم : بیدستگاهی = بی دستگاهی
شعیب
2021-01-17T03:36:59
با حرمت ! در کلیات دیوان مولانا بیدل دهلوی بزرگترین گوینده سر زمین هند با تصحیح خال محمد خسته و خلیل الله خلیل در صفحه 577 این شعر / سطر 5-( جولان ) جرلان آمده ((‌ جرلان زیارتگاهی بوده ))‌ 6- ( آشوت = درخت ) آشوب آمده / 7- ( بپی ) بی هوای این شعر بیشتر تعریف یک سرگذشت عینی است بیانی از سفر که : پا ابله شده خون شده راه رفته بی خوابی کشیده درد سر داشه از کرده پشیمان شده . مثل هر انسان (جوان) که می تواند برایش اتفاق بی افتد /. حکایت با زیان( اثر خود ) کرده . و چنان استادانه ٬ با استفاده از پیوند زدن های عینی و حسی / خالق زبان افسانی می شود / که هر کی به زعم خود می شود یاری وی / به پندار من بار فلسفی این شعر بسیار کم است اما تصویر نمایان شدن اش در این شعر جون بیدل است /می شود ( پر رنگ ) . با حرمت
علی
2020-05-23T19:30:38
مریم جان!انتقادات شما بجاه نیست. همه درابیات درست است. و نیز آشوت هم درست نبشته شده است!