بیدل دهلوی:ستمکشی که به جز گریهاش نشاید و خندد قیامت است که چون زخم لب گشاید و خندد
❈۱❈
ستمکشی که به جز گریهاش نشاید و خندد
قیامت است که چون زخم لب گشاید و خندد
هوسپرستی این اعتبار پوچ چه لازم
که همچو صفر به درد سرت فزاید و خندد
❈۲❈
چو شمع منصب وارستگی مسلم آنکس
که تیغ حادثه تاجش ز سر رباید و خندد
درین زیانکده چندان کف فسوس نسایی
که جوش آبله آیینهات نماید و خندد
❈۳❈
شرار کاغذ و آمال ماست توام غفلت
که زندگی دو نفس بیشتر نپاید و خندد
حذر ز صحبت آنکس که بیتأمل معنی
به هر حدیث که گویی ز جا درآید و خندد
❈۴❈
خطاست چشم گشودن به روی باخته شرمی
که هر برهنه که بیند به پیشش آید و خندد
جه ممکن است شود منفعل ز غیبت یاران
دهن دریده قفاییکه باد زاید و خندد
❈۵❈
مثال عبرت اشیا درین بساط تحیر
کمینگر است که کس آینه زداید و خندد
درین جنونکده این است ناگزیر طبایع
که نالد و تپد و گرید و سراید و خندد
❈۶❈
دلگرفتهٔ بیدل نیافت جای شکفتن
مگر چو صبح ازین خاکدان برآید و خندد
کامنت ها