بیدل دهلوی:ز جرگهٔ سخنم خامشی به در دارد فشار لب بهم آوردن این اثر دارد
❈۱❈
ز جرگهٔ سخنم خامشی به در دارد
فشار لب بهم آوردن این اثر دارد
ز دستگاه گرانجانیام مگوی و مپرس
دمیکه نالهکنم کوهسار بر دارد
❈۲❈
سخن به خاک مینداز در تأمل کوش
به رشتهای که گهر میکشی دو سر دارد
بهم زن الفت اسباب خودنمایی را
شکست آینه، آیینهای دگر دارد
❈۳❈
تنزه آینهدار بهار ناز خوشست
حنا مبند به دستی که رنگ بر دارد
به دوش اشک روانیم تا کجا برسیم
چو شمع محفل عشاق چشم تر دارد
❈۴❈
به مرگ هم نتوان رستن از عقوبت دل
قفس شکستهٔ ما بیضه زیر پر دارد
به هرچه مینگرم شوخیتبسم تست
جهان روز و شبم ششجهت سحر دارد
❈۵❈
غبار غیر ندارم به خویش ساختهام
دلیکه صاف شد آیینه در نظر دارد
نریخت دیده سرشکی که من قدح نزدم
گداز دل چقدر ناز شیشهگر دارد
❈۶❈
ز صبح این چمن آگاه نیست غرهٔ جاه
گشاد بال همان خندهای دگر دارد
به نقش پا چه رسد بیدل از نوازش چرخ
به باد میدهدم گر ز خاک بردارد
کامنت ها