ابن حسام خوسفی:نگار من که میان بسته ام به خدمت او هزار شکر که مستظهرم بهمَّت او
❈۱❈
نگار من که میان بسته ام به خدمت او
هزار شکر که مستظهرم بهمَّت او
اگر چه در قدمش همچو سایه بی قدرم
ز فرق ما مرواد آفتاب دولت او
❈۲❈
لبش به دور ازل جرعه ای به ما بخشد
نمی رود ز مذاقم هنوز لذت او
اگر چه در لبش آب حیات موجود است
بسوخت سینه من زآتش محبت او
❈۳❈
بدین قدم نتوانم که راه او پویم
بدین زبان نتوانم شمرد نعمت او
کدام سر که توانم فکند در پایش
کدام دیده که بینا شود به طلعت او
❈۴❈
حواله گر بسوی کعبه گر خرابات ست
تو دم مزن که برون نیست از مشیَّت او
مراد گوشه نشینان نعیم حور و قصور
مراد ما همه او هرکسی و نیّت او
❈۵❈
ز یمن موکبش ابن حسام زنده شود
گر اتّفاق گذر افتدش بتربت او
کامنت ها