ابن حسام خوسفی:تو را که درد نباشد به درد من نرسی به اشک سرخ و به رخسار زرد من نرسی
❈۱❈
تو را که درد نباشد به درد من نرسی
به اشک سرخ و به رخسار زرد من نرسی
تو گرم و سرد جهان چون ندیده ای چه عجب
اگر به سوز دل و آه سرد من نرسی
❈۲❈
ز گرد چهره ی من آستین دریغ مدار
کز آستانه چو رفتم به گرد من نرسی
بخورد خاک درت روی خاک خورده من
چرا به غور رخ خاک خورد من نرسی
❈۳❈
خبر نداری از اندوه و درد ابن حسام
به درد من نرسی تا به درد من نرسی
کامنت ها