ابن حسام خوسفی:حسنت که آفتاب تجلی از او گرفت یک جلوه کرد و مملکت دل فرو گرفت
❈۱❈
حسنت که آفتاب تجلی از او گرفت
یک جلوه کرد و مملکت دل فرو گرفت
یک تار از آن دو سنبل پرچین به چین رسید
از زلف مشک بوی تو در مشک بو گرفت
❈۲❈
دل اعتکاف کوی تو دارد بر او مگیر
مرغ حریم کعبه نباشد برو گرفت
این آهوی رمیده که اندر کمند تست
او را مران که با سگ کوی تو خو گرفت
❈۳❈
گفتم سخن ز کوی تو گویم به خنده گفت
بگذار گفت و گو که جهان گفت و گو گرفت
مه با عذار یار برابر همی نمود
زلفش به شیوه شد طرف روی او گرفت
❈۴❈
سر تا به پای هستی ابن حسام سوخت
آه این چه آتش است که ناگه درو گرفت
کامنت ها