ابن حسام خوسفی:ای کرده به غمزه دل صد شیفته تاراج تیر مژهات سینهٔ من ساخته آماج
❈۱❈
ای کرده به غمزه دل صد شیفته تاراج
تیر مژهات سینهٔ من ساخته آماج
پیوسته کمان سیه از مشک کشیده است
طفرهای دو ابروی تو بر دایرهٔ عاج
❈۲❈
زان لب که رسیده است لطافت به نصابش
شرط است زکاتی که رسانند به محتاج
ای سرو گلاندام بده بادهٔ صافی
بر نالهٔ مرغ سحر و نغمهٔ درّاج
❈۳❈
ای اهل صفا را در تو کعبهٔ مقصود
لبیکزنان بین به سر کوی تو حُجّاج
در پنجهٔ عشاق کمانیست قویپی
کان را نکشیده است به جز بازوی حلّاج
❈۴❈
بر خاک رعونت به تکبر چه خرامی
سرها بنگر زیر پی انداخته بیتاج
بگرفت لبت ملک لطافت به ملاحت
پیداست که از کشور خوبان که برد باج
❈۵❈
گو خاک درت سجدهگه ابن حسام است
ارشاد چنین میکندش سالک منهاج
کامنت ها