ابن حسام خوسفی:چو زلف دوست بباید شبی سیاه و دراز که با خیال رخت در درون پرده ی راز
❈۱❈
چو زلف دوست بباید شبی سیاه و دراز
که با خیال رخت در درون پرده ی راز
دل شکسته ی آشفته ی پریشان حال
تطاول سر زلفت به شرح گوید باز
❈۲❈
فرو گرفت غم دل فضای سینه ی من
کجاست ساقی گلرخ شراب غم پرداز
به عشوه عربده با روزگار نتوان کرد
که دهر عشوه فرو شست وچرخ عربده ساز
❈۳❈
اگر چه درگه یار از نیاز مستغنی است
تو بر مدار سر از خاک آستان نیاز
عجب نباشد اگر عاقبت شود محمود
کسی که خدمت شایسته کرد همچو ایاز
❈۴❈
زفیض دوست چو در هر سری تمناییست
امید ابن حسام است و لطف بنده نواز
کامنت ها