الهامی کرمانشاهی:به نام خداوند بینش طراز جهانداور آفرینش طراز
❈۱❈
به نام خداوند بینش طراز
جهانداور آفرینش طراز
که نامش بود زیور نامه ها
سخن را بدو گرم هنگامه ها
❈۲❈
فلک را فرازنده ی بارگاه
زمین را طرازنده ی کارگاه
خداوند روزی ده مهربان
که کودک به نام گشاید زبان
❈۳❈
خدایی که بر هر زبان راز اوست
نی هر زبان نغمه پرداز اوست
ز آغازش اندیشه آگاه نیست
خرد را به انجام او راه نیست
❈۴❈
چه درآفرینش نکو بنگری
همه زو بود وز همه او بری
حجابش زهر دیده عین ظهور
به خلق است نزدیک وز جمله دور
❈۵❈
خود آمد به هر دیده ای پرده بند
خود از پرده رخسار یک سو فکند
زهی جلوه ی شاهد بی نیاز
که هم پرده سوزست و هم پرده ساز
❈۶❈
دلیلت به یکتایی ایزدی
بود کرده هایش بس از بخردی
که پیوست مرکاف و نون را دو حرف
بیاراست زان نقش های شگرف
❈۷❈
که بر زد چنین بی ستون و طناب
سرا پرده ی چرخ انجم قباب
که بنمود در پرده های فلک
به تسبیح گویا زبان ملک
❈۸❈
که رخشده رخساره ی روز کرد
که سیاره گان را شب افروز کرد
که نه چرخ و چار آخشیج آفرید
سه فرزند آورد زآنان پدید
❈۹❈
که از ابر بادش پدیدار کرد
که بشکفته گل ها زگلزار کرد
که آدم ز یک مشک خاک آفرید
به خاکی تنش جان پاک آفرید
❈۱۰❈
که شد نقشبند جنین درشکم
که آوردش اندر وجود از عدم
برون از شکم زاده ننهاده گام
که آورد شیرش ز پستان مام
❈۱۱❈
که گویا زبان سخن ساز کرد
که گوینده را نکته پرداز کرد
که شد رهنما سوی هنجارها
که شد رشته سازنده ی کارها
❈۱۲❈
که تن رشته ی جان که پیوندداد
زدل ها که بر یکدگر ره گشاد
که تیغ بلا را چنین تیز کرد
که سر پنجه ی عشق خونریز کرد
❈۱۳❈
که سرهای عشاق را شور داد
که دل های مشتاق را نور داد
بود اینهمه کرده ی کردگار
که جز او تواند چنین کردکار؟
❈۱۴❈
مر او را شناس و مر او را ستای
ره او سپار و سوی او گرای
جز او را مدان داور دادرس
که غیر از خدا دادرس نیست کس
❈۱۵❈
زتوحید بس راز نا گفته ماند
در این گنج بس در ناسفته ماند
دریغا زبان بیانی نبود
که با آن توانم خدا راستود
❈۱۶❈
یکی ژرف (الهامی)اندیشه کن
بگردان از این ره عنان سخن
به درگاه حق عرض حاجات به
گشوده زبان در مناجات به
کامنت ها