الهامی کرمانشاهی:دو لشگر چو دیدند او رازدور که تازد همی سوی ایشان ستور
❈۱❈
دو لشگر چو دیدند او رازدور
که تازد همی سوی ایشان ستور
سوی او همه دیده بگماشتند
عنان های اسبان نگه داشتند
❈۲❈
چو آمد نیاورد شه را درود
به حر پوزش آورد و اورا ستود
بدادش یکی نامه پس آن سوار
ز فرزند مرجانه ی نابکار
❈۳❈
سپهدار بگرفت و بگشاد و دید
که بنوشته فرمانگزار پلید
که ای حر نام آور تیغ زن
تو را این چنین است فرمان زمن
❈۴❈
به جایی که نبود درآن هیچ آب
فرود آر نوباوه ی بوتراب
از آن نامه نام آور سرفراز
شگفتی فرو ماند لختی دراز
❈۵❈
همان نامه را مرد توسن براند
میان دولشگر باستاد و خواند
پس آنگاه گفتا به دارای دین
که نگذارمت رفتن ازاین زمین
❈۶❈
بدو گفت آن شاه فرمانروا
بهل تا بیازیم زی نینوا
به شه پاسخ آورد فرزانه مر
که شاها نیارم من این کارکرد
❈۷❈
زهیرا بن قین این چو ازحر شنفت
به شاهنشه ملک ایمان بگفت
که ما را بفرمای ای شهریار
دراین پهنه با آن سپه کارزار
❈۸❈
نگردید ه تا روی این سرزمین
پر از نیزه و دشنه ی اهل دین
وگرنه چو از کوفه آید سپاه
به ما کار پیکار گردد تباه
❈۹❈
چه سازند با ما سواری هزار؟
نه ما آتشیم این سپه مشت خار؟
به دریای آتش چو خار خشن
ستیزد بسوزد بن خویشتن
❈۱۰❈
بدو پاسخ آود شاه حجاز
که این نامور گرد گردون فراز
هنوز این سواران شمشیردار
ندارند با ما به شمشیر کار
❈۱۱❈
نخواهیم کز ما تنی رزم جوی
شود پیش ازاین قوم بی آبروی
چو این گفته شد شاه و هر دو سپاه
سوی نینوا بر گرفتند راه
❈۱۲❈
چو لختی برفتند یکران شاه
باستاد برجا نپیمود راه
کامنت ها