الهامی کرمانشاهی:چو درکربلا شاه خرگه فراشت سپهدار حر – نامه ای برنگاشت
❈۱❈
چو درکربلا شاه خرگه فراشت
سپهدار حر – نامه ای برنگاشت
به فرزند مرجانه ی نابکار
که جا کرد درکربلا شهریار
❈۲❈
چو بد خواه ازآن کار آگاه شد
بگفتا که کارم به دلخواه شد
یکی نامه بنگاشت زی شهریار
که ای سبط پیغمبر(ص) تاجدار
❈۳❈
نوشته به من حر فرخنده رای
که درکربلا برگزیدی تو جای
چنین رفته فرمان ز دارای شام
که بنهد حسین اندر آن مرز گام
❈۴❈
تو بیعت زنو باوه ی بوتراب
بگیر ومهل برمن آرد شتاب
بتابید اگر سرز پیمان من
نداد ارتن خود به فرمان من
❈۵❈
سپه ران وازتن سرش بازگیر
زمین رازخونش نمای آبگیر
کنون گر برای من وکام او
کنی کار ای شاه پاکیزه خوی
❈۶❈
ندارم به تو کارجز راستی
بپیچم سراز کژی وکا ستی
وگرنه فرستم زکوفه سپاه
کنم روز روشن به چشمت سیاه
❈۷❈
شهنشه چو زان نامه آگاه شد
دژم دل زگفتاربدخواه شد
برآشفت آن نامه ی نابکار
به یکسو برافکند آن تاجدار
❈۸❈
فرستاده چون پاسخ نامه خواست
ز پیروزگر داور دادراست
بفرمودش آن شاه والا جناب
عذاب خدایی بس اوراجواب
❈۹❈
برید آمد وگفت با بدسگال
شنید آنچه ازداور بی همال
پلید از فرستاده چون این شنفت
به خشم اندر آمد پس آنگاه گفت:
❈۱۰❈
که مردم به مسجد شدند انجمن
نشستند برجای خود تن به تن
به مسجد درون رفت آن نابکار
برآمد به منبر عزازیل وار
❈۱۱❈
زال امیه ثنا کرد ساز
پس آنگه به مردم چنین گفت باز
به من رفته فرمان ز فرمانگزار
که با پور حیدر کنم کارزار
❈۱۲❈
هرآنکس نتابد رخ از رای من
سرش برفرازم زچرخ کهن
ببخشم ورا آنقدر خواسته
کز آکنده گنج آید آراسته
❈۱۳❈
وگرنه ببرم به خنجر سرش
بسوزم به آتش درون پیکرش
بگفت این واز منبرآمد به زیر
چو آمد به ایوان خود آن شریر
❈۱۴❈
درگنج بهر سپه برگشاد
به مردم درم داد و دینار داد
کشن قومی ازمردم دین فروش
بدان زر فشانی سپردند هوش
❈۱۵❈
نداد داد آن بد سرشت اهرمن
به نستوده مردان آن انجمن
که هر کس بداند زکوفه سپاه
زآل پیمبر شود کینه خواه
❈۱۶❈
پس از جنگ زی من شتاب آورد
سرزاده ی بوتراب آورد
نگارم به ده سال برنام وی
به امر شه شام منشور ری
❈۱۷❈
که ده ساله آنجا شود حکمران
کشد رخش آسودگی زیر ران
کامنت ها