الهامی کرمانشاهی:دگر روز آب شب که چرخ بلند جهان را ردای شب ازتن فکند
❈۱❈
دگر روز آب شب که چرخ بلند
جهان را ردای شب ازتن فکند
هوا دم زرخشان رخ هورزد
سر از کوهسار آتش طور زد
❈۲❈
سواری پدید آمد از گرد راه
به نزد عمر رفت آن رو سیاه
یکی نامه دادش زابن زیاد
بخواندش چو آن ریمن پرفساد
❈۳❈
بدید آنکه بنگاشته اهرمن
که کردم از اینت سرانجمن
که برگیری از تن سرشهریار
فرستی بر من به کوفه دیار
❈۴❈
نهشتم دگر عذر بهر تو من
به فرمانت کردم سپاهی کشن
برآن باش تا آنکه هر صبح و شام
به سوی من از خود رسانی پیام
❈۵❈
به پور پیمبر ببند آب را
بکش تشنه لب شاه و اصحاب را
مهل رخ سوی آب شیرین نهند
که تا جان شیرین به تلخی دهند
❈۶❈
ستمگر چو بر خواند آن نامه را
نو آییین کین کرد هنگامه را
به عمروابن حجاج ناپاکزاد
هزاری چهار ازسواران بداد
❈۷❈
که بر آل پیغمبر و پیروان
ببندند از کینه آب روان
چنان کرد عمرو بن حجاج کار
که فرمودش اهریمن نابکار
❈۸❈
سپهرا به هم بشکند چنبرت
فتد افسر مهر و ماه از سرت
به آل نبی کین فزودن چرا؟
به کام بد اندیش بودن چرا؟
❈۹❈
ددان را گوارنده آب روان
لب تشنه شیران یزدان نوان
به هم بشکنی بال طاووس باغ
که گردد ستاک کلان جای زاغ
❈۱۰❈
به گردندی خویش چون دشمنی؟
به یزدان پناهم که اهریمنی
تو دادی بساط سلیمان به یاد
ازین پس من و مهر تو این مباد
❈۱۱❈
سوی آب بستن چو دشمن شتافت
به یاران شه تشنگی دست یافت
یکی تیشه بگرفت دست خدای
به پشت سراپرده آن رهنمای
❈۱۲❈
سوی قبله بنهاد نه گام زود
زمین را بدان تیشه لختی شخود
بجوشید ازامر جان آفرین
یکی ژرف چشمه درآن سرزمین
❈۱۳❈
شهنشاه و یاران فرخ تبار
بخوردند از آن آب شیرین گوار
نمودند سیراب اسب و شتر
سپس مشک ها زآب کردند پر
❈۱۴❈
چو بگذشت لختی ز چشم جهان
شد آن چشمه چون آب حیوان نهان
کامنت ها