الهامی کرمانشاهی:چو گفت این ابولفضل (ع) راپیش خواند بدان سرفراز این چنین راز راند
❈۱❈
چو گفت این ابولفضل (ع) راپیش خواند
بدان سرفراز این چنین راز راند
که زی لشگر کوفه شو رهسپار
ببین تا چه جویند از این کارزار؟
❈۲❈
تنی بیست از یاوران را ببر
به همراه ای یادگار پدر
سپهبد برفت و ببرد آن سران
چنین گفت با لشگر کافران
❈۳❈
که بهر چه زینسان دلیر آمدید؟
سوی بیشه ی شرزه شیر آمدید؟
بگفتند آن فرقه ی پر فساد
که این است فرمان ابن زیاد
❈۴❈
که گردن به گفتار او در دهید
سراسر به فرمان او سر نهید
شما را دهد میر ما زینهار
وگرنه گرایید زی کارزار
❈۵❈
بدان تیره هوشان بی نام و ننگ
چنین گفت سالار پیروز جنگ
بمانید لختی که با شهریار
بگویم من این گفت نا استوار
❈۶❈
بگفت این و آن شبل شیر خدای
روان شد سوی شاه فرمانروای
پیام سپه را بدو باز گفت
بدو خسرو دین چنین راز گفت:
❈۷❈
برو بازگو کامشب از من عنان
بپیچید تا با خدای جهان
به زاری درود و نماز آورم
به بدرود لختی نیاز آورم
❈۸❈
کنم با شما چون که فردا شود
همه آنچه فرمان یزدان بود
سپهبد بیامد بگفت و عمر
نپذرفت فرمان آن تا جور
❈۹❈
همی راه پیکار می جست باز
همی خواست باز آورد ترکتاز
سپه کاین بدیدند تیغ زبان
کشیدند بردشمن بد گمان
❈۱۰❈
که اف باد بردین و ایمان تو
تفو باد برعهد و پیمان تو
به فرزند دارای آخر زمان
چرا می نبخشی یک امشب امان؟
❈۱۱❈
که بگذارد ازبهر داور نماز
سراید شبی راز با بی نیاز
چنان شد که از گرد خرگاه شاه
پراکنده گشتند کوفی سپاه
❈۱۲❈
سپه را عمر چون دگرگونه دید
از آن کوشش کین عنان درکشید
کامنت ها