الهامی کرمانشاهی:چو گردید ازکین چرخ بلند شه شرق درباختر شهربند
❈۱❈
چو گردید ازکین چرخ بلند
شه شرق درباختر شهربند
جگر گوشه ی سیدالمرسلین
حسین آن جهانداور بی قرین
❈۲❈
برافراشته خرگه اندر نشست
چو بر عرش دادار بالا و پست
سرافراز یاران شه با نیاز
بدو برنیایش نموند ساز
❈۳❈
به پوزش برآن خداوند دین
بسودند رخسارها – برزمین
چو لختی برآمد –گشود آن جناب
در از پر گهر درج یاقوت ناب
❈۴❈
بدانسان کز آن شاه در خورد بود
زمانی جهان آفرین را ستود
نبی (ص)و علی (ع) را ثنا کردساز
پس آنگه به یاران چنین گفت باز
❈۵❈
بدانید و آگاه باشید – هان
که اندر چنین ورطه ای ناگهان
مرا روی داده یکی کارسخت
که برمن بگرید ازآن چشم بخت
❈۶❈
که ای نامداران پاکیزه دین
زجان آفرین برشما آفرین
ندانم به روی زمین سربه سر
زیاران خود کس وفادارتر
❈۷❈
ندارند دست ازمن این قوم دون
مرا تا نریزند برخاک و خون
ولی جز من این لشگر بی شمار
به آزردن کس ندارند کار
❈۸❈
شما را من ای نامور یاوران
بزرگان و آزاده گان و سران
تن آزاد کردم ز پیمان خویش
رها ساختم دل ز فرمان خویش
❈۹❈
کشیده است تا شب پرند سیاه
سوی مسکن خود سپارید راه
به جمازه ی شب سواری کنید
تن و جان خود را حصاری کنید
❈۱۰❈
پس آنگه به فرزند فرمود باز
چراغ سراپرده خاموش ساز
از آنرو که درتیرگی شرم نیست
کسی را - زروی کس آزرم نیست
❈۱۱❈
برآورد از دل جوان آه سرد
همه شمع خرگاه خاموش کرد
چو شد جای تیره چراغ وفا
بگشتند برخی به یاد جفا
❈۱۲❈
گروهی که بودند دنیا پرست
کشیدند از یاری شاه دست
بجستند از جای و زان انجمن
برفتند زی بنگه خویشتن
❈۱۳❈
برون رفت هر کس که بیگانه بود
بماند آنکه در خورد آن خانه بود
چو بیگانه یکران از آنجا براند
خدا خانه با آشنایان بماند
❈۱۴❈
مقیمان آن خانه با درد و داغ
چو روشن نمودند زان پس چراغ
پراکنده شه دید یاران جمع
به جز چند پروانه بر گرد شمع
❈۱۵❈
همه شعله ی عشق افروخته
پر و بال خود رابدان سوخته
نه درتن دگر پر پروازشان
نه جز عشق جانان کس انبازشان
❈۱۶❈
همه لعل کان بدخشان عشق
همه پر بهار در عمان عشق
همه عشق بازان آن شهریار
زخود بی خبر محو دیدار یار
❈۱۷❈
همه دشمن شوکت و شان و فر
همه جان فروشان ز پا تا به سر
همه میگساران پیمانه نوش
درون ها پر از راز و لب ها خموش
❈۱۸❈
سپهر فنا را همه آفتاب
میان خالی از خویشتن چون حباب
همه دل نشان کرده و جان و سر
بر ناوک مرگ و تیغ خطر
❈۱۹❈
خداوند آن بنده گان را چو دید
به پاکیزه دیدارشان بنگرید
همه خویش را دید از رویشان
برون کرده سر از بن مویشان
❈۲۰❈
به چشم نهان هر قدر بنگرید
درون و برونشان پر از خویش دید
بلی! ما و من ازمیان چون رود
شوی تو همه اوی و او تو شود
❈۲۱❈
تهی کاخ دل چو ز شیطان شود
درآن جا خداخانه یزدان شود
از آن پس که آن آزمون کردشان
ستود و نوازش فزون کردشان
❈۲۲❈
پی حکمتی پس چنین گفت باز
به هاشم نژادان شه سرفراز
کامنت ها