الهامی کرمانشاهی:پس آنگه دوباره به انصار گفت که راز از شما نیز نبود نهفت
❈۱❈
پس آنگه دوباره به انصار گفت
که راز از شما نیز نبود نهفت
به هر جا که خواهید زین سرزمین
سپارید ره ای سواران دین
❈۲❈
ازیدر سوی بنگه خود روید
نخواهم درین دشت بی سر شوید
چو زینسان شنیدند آزاده گان
همان با گهرها و مه زاده گان
❈۳❈
سرشک از مژه بررخ افشان شدند
بدو بر همه آفرین خوان شدند
که شاها به پروردگار جهان
که او آفرید آشکار از نهان
❈۴❈
اگر بد کنش آتش افروزدا
به آتش تن و جان ما سوزدا
نماییم ما مرگ خود آرزوی
زدرگاه تو بر نتابیم روی
❈۵❈
که ما را بود مرگ خود زنده گی
پس ازمرگ یابیم پاینده گی
مبین خار برجان نثاران خویش
مران از بر خویش یاران خویش
❈۶❈
کسی کو به دل عشق و مهر تودید
زجان و سر خویشتن پا کشید
همه جان نثاریم بر گرد تو
سبق خوان عشقیم و شاگرد تو
❈۷❈
تو استاد عشقی و ما پیروان
به هر سو تو راییم ازپی دوان
تویی مرشد راه و ما رهسپار
تو جانان و ما جملگی جان نثار
❈۸❈
اگر نز پی کارزار آمدیم
درین دشت بهر چه کارآمدیم؟
به عشق تو ای پادشاه امم
گذشتیم از سر در اول قدم
❈۹❈
ز صهبای عشقت چنان بی هشیم
اگر آنکه فرمان دهی خود کشیم
وگر سوی آتش بگویی رویم
همه چون سمندر در آن بغنویم
❈۱۰❈
دویی از میان رفته و ما و من
بجز تو نبینیم درخویشتن
چه کس آشنا رانده از خانه اش؟
گسسته ز زنجیر دیوانه اش؟
❈۱۱❈
تو دانی که از خویش بیگانه ایم
همه آشنایان این خانه ایم
کسی کاندرین خانه بد خانه زاد
برد رسم بیگانه گی را ز یاد
❈۱۲❈
درآندم که از برق پیچان سنان
ستاره به میدان نپیچد عنان
نماییم یکسر به قربانگهت
همه جان خود را نثار رهت
❈۱۳❈
برجنگی ما زخون شد چو آل
هم از سم اسبان کین پایمال
شود شاد از ما به روز شمار
همان آفریننده ی مور و مار
❈۱۴❈
همه سرخ رو در بر دادگر
برآریم از خوابگاه تو سر
زکردار ما پاک پیغمبرا
سرافراز گردد به محشر درا
❈۱۵❈
زایشان شه دین چو زینسان شنود
بسی آفرین ها به هر یک نمود
چو دید آن خداوند فرخنده پی
که آن سالکان راه کردند طی
❈۱۶❈
همه غرق یارند و خالی ز خویش
پسندند برجان خود نوش نیش
کامنت ها