الهامی کرمانشاهی:نه درسر- به جز شور دلدارشان نه در دل به جز خواهش یارشان
❈۱❈
نه درسر- به جز شور دلدارشان
نه در دل به جز خواهش یارشان
به خود جمله را یار و دمساز دید
به سر نهان محرم راز دید
❈۲❈
حجاب ازسر چشمشان باز کرد
هویدا به ایشان همه راز کرد
دو انگشت از یکدگر برگشود
به ایشان نمود آنچه باید نمود
❈۳❈
به آن نامداران با فرهی
از آن سوی پرده بداد آگهی
بدانجا که شاید چو لختی نگاه
نمودند یاران فرخنده شاه
❈۴❈
بدیدند بی پرده روی نگار
همان دل فریبنده ی جانشکار
زهر چیز خود چون که رخ تافتند
ز هرچ آن بباید خبر یافتند
❈۵❈
به جایی که عقل اندر آن پا به گل
رسیدند و دیدند با کام دل
رده در رده حور مینو سرشت
ستاده به گلزار خرم بهشت
❈۶❈
گرفته به کف هر یکی جام نور
پر از باده ی جانفزای طهور
همه قد چو طوبی بیاراسته
به خود غنج و زیور بپیراسته
❈۷❈
بدان تشنه کامان جام بلا
به ایما بدادند بر خود صلا
که ماییم مشتاق روی شما
گرفتار و پابند موی شما
❈۸❈
یکی رحمت آرید بر حالمان
برآرید از مهر، آمالمان
سوی ما زدنیا سپارید گام
ز دیدار ما را برآرید کام
❈۹❈
اگر چند فردوس ماوای ما است
ولی چون جحیم از فراق شما است
بدین چهر و بالای ما بنگرید
سوی باغ جنت یکی بگذرید
❈۱۰❈
بر ما که از آب صافی ترست
شما را همه بالش و بسترست
زسرچشمه ی نور و غلمان و حور
خدا را چه دیدید یاران قصور؟
❈۱۱❈
که دل برگرفتید ازمهرشان
نکردید شاداب از چهرشان
نمانید ما را دراین اشتیاق
که دیگر نداریم تاب فراق
❈۱۲❈
چو دیدند یاران فرخ سرشت
سمن صورتان ریاض بهشت
دل از غیر دلدار پرداختند
سر و جان و هوش و خرد باختند
❈۱۳❈
همین بد که درعشق دادند جان
به دل می خریدند تیغ و سنان
الا تا نگویی که یاران شاه
همان با وفا جان نثاران شاه
❈۱۴❈
بدادند سر بهر حور و قصور
ویا بهر تسنیم و آب طهور
کامنت ها