الهامی کرمانشاهی:بفرمود کای مهتران سترگ برآنم که رو داده کاری بزرگ
❈۱❈
بفرمود کای مهتران سترگ
برآنم که رو داده کاری بزرگ
معاویه بربسته زین نشئه رخت
نشسته یزیدش به بالای تخت
❈۲❈
دراین شب گمانم که خواهد ولید
زما اخذ بیعت برای یزید
بدین کار چاره چه و چیست رای
شدن خوب تر یا که ماندن به جای
❈۳❈
به پاسخ سرودند کای رهنما
تو داناتری کارها را زما
تو زی او روان شوکه ما هرسه تن
نخواهیم رفتن درآن انجمن
❈۴❈
چو گفتند این شه به ایوان خویش
ره از تربت پاک بنهاد پیش
به کاخ ولیدی چو بنمود جای
زخویشان و یاران رزم آزمای
❈۵❈
گزین کرد سی مرد خنجر گزار
همه جنگجوی و همه نامدار
شهنشه بدان پاکدینان سرود
که ای نامداران با فر وجود
❈۶❈
از یدر بیاید همراه من
بدانجا که خواهم شدن گامزن
درآنجا به بیغوله ای درکمین
نشینید چون ضغیم خشمگین
❈۷❈
درآنگه که آواز من بشنوید
درآنجا که من هستم اندر شوید
درآرید دست و بیازید تیغ
مدارید از جنگ جستن دریغ
❈۸❈
چو این گفت بنمود زیب سرا
همان نغز دستار پیغمبرا
بپوشید دراعه ی مصطفی
بیفزود زان جامه تن را صفا
❈۹❈
گرفت آن خداوند موسی غلام
به کف برعصای رسول انام
سوی والی یثرب آورد روی
شهنشاه و یاران به همراه اوی
❈۱۰❈
چو خور درسرای امارت بتافت
همه برزن وکوی از او نوریافت
نگهبان یثرب شدش پیشباز
ببردش به پاس بزرگی نماز
❈۱۱❈
چو آسود لختی پی گفتگوی
به شه والی یثرب آورد روی
نخستین نمود او چو گفتار سر
زمرگ معاویه دادش خبر
❈۱۲❈
سپس خواند منشور دارای شام
به فرخنده فرزند خیرالانام
بدو گفت: ایدون ترا چیست رای
بیندیش ژرف و به پاسخ گرای
❈۱۳❈
که در کار بیعت چه گویی همی
زمهر و زکین تا چه جویی همی
شهش گفت: نبود سزا ای ولید
که بیعت نهانی کنم با یزید
❈۱۴❈
یک امشب درنگ آر تا صبحدم
کنم هرچه باید همی کردیاد
تو بنشین به گاه و بساز انجمن
بخوان مردمان را بر خویشتن
❈۱۵❈
من آیم بدان انجمن بامداد
کنم هر چه باید همی کرد یاد
که مردم بدانند و آگه شوند
چو من بگروم سربسر بگروند
❈۱۶❈
بدو گفت والی جز این نیست رای
همه هر چه فرمودی آرم به جای
همه کار بندم به دلخواه تو
برو باد دادار همراه تو
❈۱۷❈
چو مروان دون ازولید این شنید
بزد نعره سخت وزجا بردمید
کامنت ها