الهامی کرمانشاهی:بنال ای مدینه بزار ای حرم خروشان شو ای مرز بطحا زغم
❈۱❈
بنال ای مدینه بزار ای حرم
خروشان شو ای مرز بطحا زغم
سرازپاک تربت برآر – ای رسول
زپر نور مرقد برآی ای بتول
❈۲❈
به بدرود فرزند فرخ فرا
ببارید خون از دو چشم ترا
بنال ای حسن شدزمان فراق
که دارد برادرت عزم عراق
❈۳❈
زهجرشهنشاه آزادگان
بنالید ای هاشمی آزاده گان
کنید ازنی دل ره ناله باز
که دیدار او را نبینید باز
❈۴❈
همی شاه خواهد زیثرب شدن
پس از این شدن نیست باز آمدن
چمان سوی بنگاه ویران او
رسند از پس او اسیران او
❈۵❈
نه عباس همراه و نی اکبرش
نه عون سرافراز و نی جعفرش
نه قاسم نه عبدالله و اصغرا
نه یاران و خویشان فرخ فرا
❈۶❈
بیاید زنی چند ماتمزده
یکی مرد همراهشان غمزده
پدر کشته زنجیر کین دیده ای
ستیز از یزید لعین دیده ای
❈۷❈
بزن دست غم برسر ای جبرئیل
که سبط نبی راست وقت رحیل
چونی بند بگشا زفریاد خویش
به بدرود فرزند استاد خویش
❈۸❈
تو نیز ای سرافیل شور نشور
بدم درجهان افکن از نفخ صور
وداع حرم کرد میر حرم
درین بزم تو – نای ماتم بدم
❈۹❈
ایا زایران دیار نجف
غلامان شاه سریر شرف
ندارم چو خود ره بدان بارگاه
که بوسم همی تربت پاک شاه
❈۱۰❈
شما چون بدان آستان رو نهید
زجان بوسه برخاک پاکش دهید
رسانید بعد از درود و سلام
زکهتر غلامی به شاهی پیام
❈۱۱❈
که ای آنکه هستی خدا راتودست
خداوند دین شاه یزدان پرست
غنودن به تربت درون تا به چند
برآور سر از بارگاه بلند
❈۱۲❈
که فرزند تو جسته پیوند تو
به جان و به دل آرزومند تو
چمان با دل دردناک آیدت
به پوزش سوی خاک پاک آیدت
❈۱۳❈
یکی از جنان سوی دنیاگرای
به زین بهشتی تکاور برآی
پذیره شو از مهر فرزند را
همان نور چشم و جگر بند را
❈۱۴❈
وراباش یک چندگه میزبان
پدر را پسر به بود میهمان
بروگشت خواهد به کین چون سپهر
نگهدار یکچند گاهش به مهر
❈۱۵❈
بسا زود بروی بمویی همی
به خون از غمش رخ بشویی همی
بسا زود بینی همایون سرش
به دست سنان تا سنان اندرش
❈۱۶❈
بسا زودکش سربه خاکسترا
ببینی به بنگاه خولی درا
بسا زود در بزم پور زیاد
بدان سر ستم ها ببینی زیاد
❈۱۷❈
بسا زود کز چوب دست یزید
ببینی بدان سرچه خواهد رسید
تو خود دانی ای دست پروردگار
که افتاده کلک و زبانم زکار
❈۱۸❈
غم اندر تن من توانی نهشت
که یارم سرود و توانم نوشت
مدد کن مگر با زبانی دگر
کنم قصه ی هجرت شاه سر
کامنت ها