الهامی کرمانشاهی:بدش یادگار آن خداوند دین یکی باره ازسید المرسلین
❈۱❈
بدش یادگار آن خداوند دین
یکی باره ازسید المرسلین
جهان تنگ درپیش یک گام او
براق شهادت زحق نام او
❈۲❈
یکی گوی زر قرص خور در دمش
یکی نعل سیمین هلال ازسمش
فتاده زیک سم آن تیز تک
مه نو گه دو به بام فلک
❈۳❈
شدی آن همایون تک رهنمون
به یک جنبش ازهر دوگیتی برون
نمودی سوار ار برای شنا
رکاب ار به پهلوی او آشنا
❈۴❈
به کیهان ندیدیش بی شک و ریب
مگر دربیابان و میدان غیب
همین بس که آن باره ی سرفراز
بدی اسب پیغمبر بی نیاز
❈۵❈
ندیده گه تک ستاره خوی اش
ندیده است چشمی غبار پی اش
برآمد شهنشاه گردون براق
بدان باره چون مصطفی بربراق
❈۶❈
نه شه گر عنانش نگه داشتی
قدم زانسوی چرخ بگذاشتی
زشوق سواری چنان ذوالجناح
برون آمدش ازجوارح جناح
❈۷❈
چو بنشست بر پشت آن شاه دین
رسید این ندا زآسمان بر زمین
که زین تو ای باره عرش خدای
بود راکبت ایزد رهنمای
❈۸❈
سمندی چنان را سواری چنین
سزا باشد اربر نشیند به زین
ازین به نیامد به کیهان سوار
مگر احمد و صاحب ذوالفقار
❈۹❈
توگفتی چو آن شه به زین برنشست
که یزدان به عرش برین برنشست
سرودشان دویدندش ازچپ و راست
زنه پرده ی چرخ فریاد خاست
❈۱۰❈
روان آن شهنشاه را بنده وار
قضا و قدر از یمین و یسار
نشستند زان پس یلان دلیر
براسبان آهو تک خود چو شیر
❈۱۱❈
یکی کاروان شد ز یثرب روان
خداوند دین میر آن کاروان
همه دشت بانگ روارو گرفت
زماه علم چرخ پرتو گرفت
❈۱۲❈
بهین معنی صورت کاف و نون
چو جان ازتن یثرب آمد برون
چه جانی که جز پاک ذات خدای
فدایش همه اهل هردوسرای
❈۱۳❈
همه نوریان پیکری تابناک
درآن پیکر آن پاک تن جان پاک
چنین جان زپیکر چو بیرون شود
همه آفرینش دگرگون شود
❈۱۴❈
چه آید ازآن تن که جانیش نیست
تو بیجان تنی هیچ دیدی که زیست؟
کامنت ها