الهامی کرمانشاهی:به هامون رسیدند چون ناگهان ره کوفه ازچشمشان شد نهان
❈۱❈
به هامون رسیدند چون ناگهان
ره کوفه ازچشمشان شد نهان
زلب تشنگی آن دو تن ره شناس
زدست اجل درکشیدند کاس
❈۲❈
چو آن هردو را نامور مرده دید
به چشمش سیه شد جهان سفید
به دل کرد اندیشه ی بی شمار
چه چاره که بد امرپروردگار
❈۳❈
رخ ارغوان دو فرزند دید
زلب تشنگی زرد چو شنبلید
بنالید برداور هور و ماه
که ای رهبر هرکه گم کرد راه
❈۴❈
فرو مانده گان رابه فریاد رس
که فریاد رس نیست غیر ازتو کس
تو مپسند گردیم یکسر هلاک
زبی آبی اندر چنین گرم خاک
❈۵❈
منه دردلم آرزوی حسین
که بینم دگر باره روی حسین
فراوان چو آسیب و تیمار دید
سبک راند و با کودکان ره برید
❈۶❈
درآن دشت بی آب و آتش نهاد
همی رفت لختی و لختی ستاد
که تا اندر آن بی کران شوره زار
به چشم آمدش چشمه ی خوشگوار
❈۷❈
خود و هر دو فرزند خوردند آب
به رفتن گرفتند زان پس شتاب
به کوفه دراز گرد راه آمدند
بد انجا که فرمود شاه آمدند
کامنت ها