الهامی کرمانشاهی:فرستاد وزان تیره دل یار خواست به پیکار مسلم مددکار خواست
❈۱❈
فرستاد وزان تیره دل یار خواست
به پیکار مسلم مددکار خواست
چنین داد سالار خود را پیام
که شد شرزه شیری برون از کنام
❈۲❈
که پولاد جان است و خارا تن است
به کین چنگ و دندانش از آهن است
نجوید گریز و نترسد ز جنگ
به ما کرده او یک تنه کارتنگ
❈۳❈
اگر لخت دیگر نبرد آورد
تهی مرز ما را زمرد آورد
فرستاده راگفت نا پاکخوی
که با پور اشعث زمن باز گوی
❈۴❈
فزون از شمر کرده گردان تباه
نماند ه جز اندک به جای ازسپاه
که مسلم اگر کوهی از آهن است
شما بی شمارید واو یک تن است
❈۵❈
همه پهلوانان با خود و تیغ
زیکین چو پویید راه گریغ
نه این است آیین مردان کار
ازین گفته بر دوده آزرم دار
❈۶❈
نوند آنچه زان کینه گستر شنفت
دمان رفت و با پور اشعث بگفت
به گوینده گفتا چنین زشت نام
به فرمانده ازمن بگو این پیام
❈۷❈
گمان تو اینست این جنگ و جوش
بود با یکی مرد خرما فروش
دلیری که با ما نبرد آزماست
یکی دشنه از دشنه های خداست
❈۸❈
همان تند سیل است کاندر شتاب
دهد خانه ی زندگانی برآب
چو آتش کجا بر فروزد همی
به هر کشت کافتد بسوزد همی
❈۹❈
جهان تا جهان گر شود پر سپاه
ز شمشیر او گشت خواهد تباه
دراین جنگ بیچاره گشتیم از وی
یکی بهر یاران خود چاره جوی
کامنت ها