الهامی کرمانشاهی:بکندش یکی چاه در رهگذر به سر برش گسترد خاشاک و خار
❈۱❈
بکندش یکی چاه در رهگذر
به سر برش گسترد خاشاک و خار
سپهبد ندانسته بسپرد راه
بیفتاد چون ماه کنعان به چاه
❈۲❈
سپه گرد آن چاه خرد و بزرگ
گرفتند مانند درنده گرگ
زچه بر کشیدند جنگی برش
ببستند بازوی زور آورش
❈۳❈
بیاورد شوم اختری زشت نام
برهنه یکی استر بی لگام
برآن استرش بر نشاندند خوار
به تن چاک چاک و به دل داغ دار
❈۴❈
دریغ ازمسیحی که کین ساختند
یهودان به بند اندرش آختند
جهانا چه بد دیدی از بخردان
زمردان و نام آوران و ردان
❈۵❈
که ره نسپری جز به آزارشان
بکوشی پی درد تیمارشان
چه دیدی سپهرا زمردان دین؟
که داری زایشان دلی پر زکین؟
❈۶❈
از آن پس که بستند کوفی سپاه
به زنجیر بازوی سالار شاه
درآن دم سپهبد یکی بنگریست
به کردار ایشان و لختی گریست
❈۷❈
چو دیدش بدان گونه با مویه جفت
نکوهش کنان پور اشعث بگفت
که ای راد سالار شمشیر زن
چه مویی چنین زار برخویشتن؟
❈۸❈
ز مردن نترسند هرگز یلان
نگریند از بیم جان پر دلان
سپهبد بدو گفت کای زشت کیش
مرا نیست این مویه ازبهر خویش
❈۹❈
زمردان مرا مر به دل باک نیست
که بنگاه هر زنده جز خاک نیست
بود مویه و زاری ام بهر شاه
که پیماید او خود بدین مرز راه
❈۱۰❈
ببیند ستیز ازشما کوفیان
بدو آید از سست عهدان زیان
بگفت این و از گفته بربست دم
سوی کاخ بردندش از ره دژم
کامنت ها