گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

الهامی کرمانشاهی:یکی راز گویم بری از دروغ پذیرد ورا هر که دارد فروغ

❈۱❈
یکی راز گویم بری از دروغ پذیرد ورا هر که دارد فروغ
چو بگذشت برسر مرا سال سی فراز آمدم رنج و انده بسی
❈۲❈
شدم از سم رخش غم پایمال گرفتار و پا بست اهل و عیال
به دهر از درم بود دستم تهی بدانسان که از میوه سرو سهی
❈۳❈
بدی کاش دستم تهی بود وام کز آن وام بد خواب و خوردم حرام
بریده چو از چهار سو شد امید جز این راه چاره ندیدم پدید
❈۴❈
که آرم به شاهر شهید التجا زنم بر به دامانش دست رجا
شبی چاره جستم از آن چاره ساز زدم بر به دامانش دست نیاز
❈۵❈
که ای روح پاک تن ممکنات ازین تنگدستی مرا ده نجات
همی گفتم و ریختم آب چشم بسی بودم از بخت وارون به خشم
❈۶❈
خیال آن زمان بر ملالم فزود زغم اندر آن لحظه خوابم ربود
یکی بزم دیدم چو بزم بهشت تو گفتی که بودش زمینو سرشت
❈۷❈
به جوی اندرش همچو لعل مذاب روان شکر و شیر و شهد و شراب
چه گویم ز اوصاف آن بزم خاص همین بس که بد بارگاه خواص
❈۸❈
طبق های زرین در آنجا هزار زنارنج و لیمون و سیب و انار
همه میوه های بهشتی درخت که بد در خور مردم نیکبخت
❈۹❈
در آنجا جوانان فرخ جمال همه گلبنان ریاض وصال
ابر صدر آن بزم مینو فضای یکی تخت پیروزه پیکر به پای
❈۱۰❈
بدان برنشسته یکی شهریار که روی خدا از رخش آشکار
من استاده همچون گدایان به در یکی ز انجمن کرد بر من نظر
❈۱۱❈
چو از شه مرا خواست اذن دخول دران بزم رفتم غمین و ملول
مرا از در مهر بنواختند فروتر درآن بزم بشناختند
❈۱۲❈
بپرسیدم این نغز بزم آن کیست خداوند این بزم را نام چیست
بگفتند این بزمگه کربلاست خداوند آن شاه اهل ولاست
❈۱۳❈
مراین فرقه هستند یاران اوی به دشت بلا جان نثاران اوی
درآن دم به ناگاه فرخنده شاه فکند از ره مهر بر من نگاه
❈۱۴❈
بفرمود کای مرد فرسوده غم بسی دیده از روزگاران ستم
من از هر چه داری امید آگهم به هرچ آروزی تو کامت دهم
❈۱۵❈
چو اینگونه دیدم به خود مهرشاه جبین سودم از عجز در پیشگاه
سرودم که ای کار ساز همه به سوی تو روی نیاز همه
❈۱۶❈
دوچیزم ز بخشایشت هست کام یکی کم رها سازی از دست وام
دگر آنکه گویا زبانم کنی به گفتار نیکو بیانم کنی
❈۱۷❈
که نامی به نام تو دفتر کنم ثنای تو را روز و شب سرکنم
بگفت آنچه کام تو بد دادمت زبان سخن سنج بگشادمت
❈۱۸❈
درین کار باشد خدایار تو منم درد و گیتی مددکار تو
پس آنگاه لیمون و رمان چند زخوان برگرفت آن شه ارجمند
❈۱۹❈
به دست یکی داد زان مهتران بدادش مر او نیز بردیگران
همان راد مردی که بودم قرین نهاد آن همه نزد من بر زمین
❈۲۰❈
یکی خرمن اندر برم گرد کرد ز رمان سرخ و زلیمون زرد
همه میوه ها کاندر آن انجمن بد از رافت شاه شد زان من
❈۲۱❈
چو برمن زشه پرتو مهر تافت درون و برونم همه نور یافت
یکی تشنه بودم شدم سیرآب یکی ذره بودم شدم آفتاب
❈۲۲❈
تن خاکی ام جان دیگر گرفت سرم افسر از فر داور گرفت
دوصد شکر کافروخت زان محفلم به نور حسینی چراغ دلم
❈۲۳❈
تعالی الله از بخت بیدار من که آن شب در آن خواب شد یار من

فایل صوتی شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) بخش ۶ - در شرح خواب دیدن مرحوم ناظم و سبب نظم این کتاب مستطاب

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها