الهامی کرمانشاهی:چو یک چند از این ماجرا درگذشت فراز آمد از نو یکی سرگذشت
❈۱❈
چو یک چند از این ماجرا درگذشت
فراز آمد از نو یکی سرگذشت
شبی جانفزاتر ز روز بهار
به فرخندگی چون شب وصل یار
❈۲❈
درآن شب من از باده ی شوق مست
دلم برده شور محبت زدست
بدان دوست،کاندر دلم جای اوست
نبودم به جز دوست در مغز و پوست
❈۳❈
بد از دوست گر بود گفت و شنود
که خوابم بدان حالت اندر ربود
یکی کوه دیدم چنان کوه طور
که از حق تجلی در آن کرده نور
❈۴❈
به دامان او قلزمی آشکار
چو دریای سبز فلک بی کنار
بدم من به بالای آن سخت کوه
همی چاره جوینده وره پژوه
❈۵❈
بدان سوی آن قلزم موجزن
ز شوریده مردان ره چند تن
از ایشان یکی کرد برمن نگاه
که از کوی زی یم بپیمای راه
❈۶❈
شنیدم چو این راز زان بی همال
مرارست گفتی به تن پر و بال
به کردار سیل از بر کوهسار
سراشیب گشتم سوی رودبار
❈۷❈
به یک لحظه زان کوه گردن فراز
مکان جستم اندر بر اهل راز
یکی زان میان با من ناتوان
بفرمود کای مرد روشن روان
❈۸❈
یکی خانه ی نغز وآراسته
که از تو خدا خانه اش خواسته
یکی خانه بنیانش از جان و دل
نه چون خانه ی کعبه از آب و گل
❈۹❈
چو بشنید گوشم ز شوریده این
سبک جستم و برزدم آستین
بنا کردم آن خانه ی پاک را
فزودم از آن، آبرو خاک را
❈۱۰❈
زغیب آمد اسباب کارم پدید
که آن نغز بنیان به پایان رسید
چو بر دست من گشت کاوش تمام
پرستشگهی گشت عالیمقام
❈۱۱❈
چو محراب آن خواستم ساختن
مر آن خانه را قبله پرداختن
شنو راستی، کاستی بد نماست
ندانستمی سوی قبله کجاست
❈۱۲❈
همی خواستم شد پژوهشگرا
از آنان که دیدم بدانجا درا
نبودند یک تن از ایشان به جای
که گردد سوی قبله ام رهنمای
❈۱۳❈
دلم شد زتنهایی خود غمین
که آمد سروشم به گوش اینچنین
که چندین چه داری به دل پرغما
مشو ایچ آشفته و در هما
❈۱۴❈
یکی از غلامان شیر خدای
بدین کارگردد ترا رهنمای
چو بیدار گشتم از آن نغز خواب
زنرگس به گل برفشاندم گلاب
❈۱۵❈
به گردون بیفراشتم هردو دست
سوی آفریننده ی هر چه هست
که ای پاک دادار روزی رسان
بدان رهنمایم تو روزی رسان
❈۱۶❈
که آن رهبر آسان کند مشکلم
کند گنج اسرار یزدان دلم
هم او هادی آید نماید رهم
سوی قبله ی آن پرستشگهم
❈۱۷❈
زهی رافت داور هور و ماه
که شد رهبرم سوی آن پاسخش
بدو سرسپردم شدم با کلاه
به ملک محبت زدم بارگاه
❈۱۸❈
برستم زدام هوا و هوس
شدم با خراباتیان همنفس
منور شد از نور عرفان دلم
بشد کعبه ی عارفان منزلم
❈۱۹❈
مراو را چو گشتم هم آواز عشق
زبان داد در گفتن راز عشق
که این نامور نامه را ساختم
بد انسان که او خواست پرداختم
❈۲۰❈
منور شهم دستگیر و ولی است
دلیلم در این راه عبد علی است
کنون بر سخن گستران عجم
به مدحت کنم پشت تعظیم خم
کامنت ها