الهامی کرمانشاهی:ز پای اندر افتاد سرو جوان شدش برزمین ازگلو خون روان
❈۱❈
ز پای اندر افتاد سرو جوان
شدش برزمین ازگلو خون روان
بدو دیده ی عرش بگریست زار
شد ازماتم او نبی (ص) سوگوار
❈۲❈
برادر بدو مویه اندرگرفت
سر بی تنش راز خون برگرفت
به لعل لبش سود یاقوت ناب
ز جزع تر انگیخت در خوشاب
❈۳❈
همی گفت راز ای بلند اخترا
بریده سرا غرقه خون پیکرا
چه دیدی ازین دامگاه جهان
که ازدام زود گشتی چمان
❈۴❈
تو رفتی و من ماندم ایدر به جای
گرفتار دژخیم ناپاک رای
مشو دل گران کاینک از پی دوان
روانم به سوی تو گردد روان
❈۵❈
وزان پس به باد صبا راز گفت
که ای باد راز از تو نبود نهفت
زمن برهم اکنون بر یثرب پیام
بگو اینچنین با- دل افسرده مام
❈۶❈
که ای مادر داغدیده بچم
یکی جانب کوفه با درد و غم
ببین نونهالان بستان خویش
دو رخشنده شمع شبستان خویش
❈۷❈
یکی سر بریده به شمشیر کین
یکی مویه پرداز و اندوهگین
دریغا ز کوی تو گشتیم دور
به تن ناتوان و به دل نا صبور
❈۸❈
ببردیم نادیده روی تو را
به دیگر جهان آرزوی تو را
نه یک تن که بر ما بپوشد کفن
نهان سازد اند دل خاک تن
❈۹❈
دریغا که بی ما بسی روزگار
بیاید خزان و بیاید بهار
وزد بادها درجهان مشک بیز
شود در چمن ابرها اشک ریز
❈۱۰❈
زمام جهان و زباب سپهر
بسی کودک آید همه خوب چهر
دریغا که آن دم زما درجهان
نبیند کسی هیچ نام و نشان
❈۱۱❈
یکی ماد را مویه بنیاد کن
جوانی چو بینی زما یاد کن
چو بینی دو تن نوخط دلستان
خرامند با هم سوی بوستان
❈۱۲❈
زگلگونه ی ما که از خون نگار
به یاد آر ای مادر داغدار
پدر نیست بر سر تو برما بموی
بزن چاک بر جامه بخراش روی
❈۱۳❈
بگفت این و خون برادر به چهر
بمالید آن کودک از روی مهر
بگفتا بدین روی از خون نگار
روم نزد پیغمبر تاجدار
❈۱۴❈
پس آنگاه از مویه دم درکشید
به قتلش بد اندیش خنجر کشید
سر نامدارش زتن دور کرد
جهان را پر از شیون و شور کرد
❈۱۵❈
پس آنگه سر کودکان با شتاب
گرفت و بیفکند تنشان درآب
کامنت ها