الهامی کرمانشاهی:سبک تاخت زی پور مرجانه شاد به نستوده کار خودش مژده داد
❈۱❈
سبک تاخت زی پور مرجانه شاد
به نستوده کار خودش مژده داد
ازآن مژده بیدادگر شاد شد
زبند غمانش دل آزاد شد
❈۲❈
بپرسید از وی که ای خوش خبر
کجا یافتی این دو تن بی پدر؟
بگفتا که در خانه ی خویشتن
شبانگاه بودند مهمان من
❈۳❈
بگفت آنچه کردند گفت و شنود
مدار ایچ پنهان به من گوی زود
بد اندیش مردآنچه دید و شنید
همه یک به یک گفت با آن پلید
❈۴❈
شگفتا که سنگین دل مرد شوم
زگفتار او نرم شد همچو موم
دمی برسر کودکان بنگریست
ابا آنهمه دشمنی ها گریست
❈۵❈
سپس گفت با حارث تیره بخت
که ای دل تو را همچو پولاد سخت
ندیده است چشمی چو تو میزبان
که درخانه ی خود کشد میهمان
❈۶❈
دل تیره ات چون رضا داد چون؟
که این نو رسان را کشیدی به خون
هم ای دون برون از تنت جان کنم
ددان را به جسم تو مهمان کنم
❈۷❈
پس آنگه به یک تن از آن انجمن
بگفتا که بپذیر فرمان من
کامنت ها