الهامی کرمانشاهی:تو ای قید هستی چه بندی مرا؟ که رنج دل مستمندی مرا
❈۱❈
تو ای قید هستی چه بندی مرا؟
که رنج دل مستمندی مرا
رها گر ز بند تو گردیدمی
به جز نیستی هیچ نگزیدمی
❈۲❈
چه ستواری ای دل گسل بند من
تورا بگسلاند خداوند من
که از تست هر بد که آید مرا
ز بود تو هر فتنه زاید مرا
❈۳❈
کسی کو؟ بسی سال و مه با تو زیست
ابر زندگانیش باید گریست
برو تا بیاسایم ازرنج ها
بیابم پس ازرنجها گنج ها
❈۴❈
تویی رهزن دین و دنیای من
همی تازی از بهر یغمای من
تو دورم ز راه خدا می کنی
به بیگانگان آشنا می کنی
❈۵❈
به اهل جهان و جهانم چه کار؟
به آنکس که خواهم مرا واگذار
برآنم که غیر ازتو ابلیس نیست
درآنجا که هستی تو ابلیس کیست؟
❈۶❈
بدین گونه گر رهزنی ورد توست
تو استادی ابلیس شاگرد توست
نه آرام دارم ز دستت نه خواب
نه آسایش و صبر و نی توش و تاب
❈۷❈
پی آنکه نانی ز خوانی خورم
بری آبرو چند برهر درم
به یکسو شو از راه من شرم دار
کزین پس نباشد مرا با تو کار
❈۸❈
برو سوی آن کو خریدار توست
شب و روز مشتاق دیدار توست
یکی سوی دنیا پرستان بپای
که هست طلب نیست مرد خدای
❈۹❈
تو نگذاری ای دشمن جان من
که تابد به من نور جانان من
تو زنگاری از آینه پاک شو
به یک سوی ازچشم ادراک شو
❈۱۰❈
نیفزاید ازتو مرا دستگاه
تودانی که نبود اگر مدح شاه
نگویم به مدح کسی یک سخن
به تیغم ببرند اگر سر زتن
❈۱۱❈
تو را از جهانداور دادرس
اگر خواهم از بهر اینست و بس
وگرنه جز او با کسم کارنیست
چو دانم جز اویم خریدار نیست
❈۱۲❈
من و مدح شاهی که شاهنشهان
پرستندگانش به ملک جهان
من و آن خداوند را بندگی
که مهرش مرا داده فرخندگی
❈۱۳❈
من و مهر آن زاده ی مصطفی (ص)
که هر درد را تربت او شفا
حسین آنکه فرمان دهد برقضا
دل و جان پیغمبر و مرتضی
کامنت ها