الهامی کرمانشاهی:بیامد یکی کاروان گشن درآن سرزمین از دیار یمن
❈۱❈
بیامد یکی کاروان گشن
درآن سرزمین از دیار یمن
یکی کاروان بود آراسته
همه بارشان هدیه و خواسته
❈۲❈
فرستاده بد هدیه هارا تمام
امیر یمن بهر دارای شام
یکی آمد و نزد دارای راز
همه راز آن کاروان گفت باز
❈۳❈
بفرمود فرزند خیر الانام
که من در دو گیتی کنونم امام
مرا می رسد اینهمه خواسته
که یزدانش ازبهر من خواسته
❈۴❈
به فرمان فرمانگذار جهان
گرفتند آن جمله از کاروان
شهنشه سر کاروان را بخواند
پس آنگه بدو اینچنین راز راند
❈۵❈
که باشد مراساز و برگ سفر
شما را هیونان بود باربر
بیاور ز آلات من باربند
دژم دل مگردان و خاطر نژند
❈۶❈
همی هر چه خود خواهی ازآن فزون
زمن باز بستان کرایه ی هیون
سرآهنگ نیز آنچه ازشه شنفت
برکاروان آمد و باز گفت
❈۷❈
گروهی بماندند نزد امام
گروهی سپردند ره سوی شام
چو عبدالله جعفر نامور
شد آگه که شد بسته بارسفر
کامنت ها