الهامی کرمانشاهی:ازآن جایگه نیز بسپرد راه به امر جهان آفرین با سپاه
❈۱❈
ازآن جایگه نیز بسپرد راه
به امر جهان آفرین با سپاه
چو آن شهریار فراز و نشیب
بیامد به نزدیک آب عذیب
❈۲❈
بفرمود قیلوله درنزد رود
چو بیدار شدناله ازدل گشود
علی اکبر آن سوگواری چو دید
شتابان برباب فرخ چمید
❈۳❈
به زاری ببوسید روی زمین
بگفتا: که ای داور راستین
غم روزگار ازدلت دور باد
دل دوستان ازتو مسرور باد
❈۴❈
پی چیست این ناله و آه تو؟
بگرید ز غم چشم بدخواه تو
بدو گفت: شاه: ای گرامی پسر
که روشن زتو باد چشم پدر
❈۵❈
دراین دم چو خراب ازسرم برد هوش
خروشی به گوش آمدم ازسروش
که شاها شتابنده با ساز و برگ
به پای خود ایدون روی سوی مرگ
❈۶❈
چنان دانم ای زاده ی نامدار
که دراین سفره کشته گردیم زار
به فرخ پدر پور فرخنده گفت:
ازآن پس که بس گوهر اشک سفت
❈۷❈
که شاها اگر ما به حق نیستیم
در این ره روان ازن پی چیستیم؟
شهش گفت: کای پور نام آورم
جوان نکو روی خوش گوهرم
❈۸❈
منم با حق و نیز حق با من است
نهفته مرا حق به پیراهن است
زما گر بود کودکی حق نماست
به باطل بود هر که بدخواه ماست
❈۹❈
بدو گفت شهزاده ی نامدار:
چو با ماست حق ای گزین شهریار
به دل پس چرا درد و غم ره دهیم؟
همه در ره دین حق سرنهیم
❈۱۰❈
بدو شاه فرمود: کای پور راد
زجان آفرین آفرین برتو باد
کامنت ها