الهامی کرمانشاهی:چو آگاهی آمد به پور زیاد همان بد گهر زاده ی پر فساد
❈۱❈
چو آگاهی آمد به پور زیاد
همان بد گهر زاده ی پر فساد
که از مرز بطحا سوی کوفه راه
سپرده است دارای دین با سپاه
❈۲❈
به بر خواند آن نابکار شریر
همان زشت اختر حصین نمیر
بدو گفت رو با سپاهی دمان
به سر منزل قادسیه بمان
❈۳❈
سرراه بر شاه بند استوار
مهل تا سوی کوفه آرد گذار
سوی قادسیه مر آن زشت خوی
روان گشت با لشگری کینه جوی
❈۴❈
چو در بطن رمه شهنشه رسید
درآن سرزمین با سپاه آرمید
به فرموده ی شاه فرخ دبیر
رقم زد زمشک سیه برحریر
❈۵❈
که ای شیر مردان کوفه دیار
نوشته مرا مسلم نامدار
که درکوفه باآن پسر عم من
نمودید بیعت همه انجمن
❈۶❈
من اینک به همراه یاران خویش
بدان سوی ره برگرفتیم پیش
بود مسلم آن صفدر پاکرای
یکی تیغ ازتیغ های خدای
❈۷❈
نمایید برگرد او انجمن
که فرمان او هست فرمان من
ببرخواند پیکی سپس تیزگام
که عبدالله یقطرش بود نام
❈۸❈
که با شاه لب تشنه همشیر بود
به هر کار باهوش و تدبیر بود
بدوگفت کاین نامه ی نامدار
ببر سوی مردان کوفه دیار
❈۹❈
فرستاده ی بگرفت و منزل برید
بدو گشت چون قادسیه پدید
گرفتند او را گروه شریر
چو دیدش بد اختر حصین نمیر
❈۱۰❈
بدانست کان مرد نام آور است
سوی کوفه ازشه پیام آور است
همی خواست تا نامه ی شاه ازوی
ستاند مرآن زشت نا پاکخوی
❈۱۱❈
چو عبداله آن کار نظاره کرد
پی مصلحت نامه را پاره کرد
به دندان بخایید و بردش فرو
درود ازخدا و پیمبر براو
❈۱۲❈
چو اهریمن این دید آمد به جوش
بسی ناسزا گفت آن تیره پوش
فرو بست بازوی مردانه اش
فرستاد زی پور مرجانه اش
❈۱۳❈
چو ابن زیاد تبه روزگار
شد آگاه ازکار آن نامدار
کامنت ها