الهامی کرمانشاهی:بپیچید برخود کژدم زده ویا همچو مار سرو دم زده
❈۱❈
بپیچید برخود کژدم زده
ویا همچو مار سرو دم زده
بگفتش چرا خوردی آن نامه را؟
گرفتی به خود سخت هنگامه را؟
❈۲❈
بگفتاش: خوردم که تا راز اوی
نهان ماند ازچون تو ناپاکخوی
بدو گفت دشمن: که نام تو چیست؟
دیارت کدام و نژادت ز کیست؟
❈۳❈
به پاسخ بگفت آن سپهر یلی
منم مردی ازدوستان علی
بگفتا: خداوند آن نامه کیست؟
به کوفه فرستادنش بهر چیست؟
❈۴❈
بدو گفت عبدالله نامدار
که آن درج پر گوهر شاهوار
بد از زاده ی شهسوار براق
به سوی بزرگان مرز عراق
❈۵❈
بپرسید ازنام آن مهتران
بدو گفت عبدالله کامران
زمن راز پوشیده ی شه مجوی
وزین بیش بیهوده دیگر مگوی
❈۶❈
چو دید آن زنازاده کردار او
به خشم اندرآمد ز گفتار او
بدو گفت: اکنون یکی زین دوکار
تو راکار باید همی اختیار
❈۷❈
به من پرده ازنام آنان گشای
ویا مرتضی (ع) را بگو ناسزای
بگفت: اولین کارازمن مخواه
ولی ناسزا گفت خواهم به شاه
❈۸❈
چو این گفته بشنید ناپاکرای
بدوگفت: اینک به منبر برآی
به شوی بتول و دو فرزند اوی
بود هر چه آن ناسزا باز گوی
❈۹❈
فرستاده بر منبر آمد چمان
چو جبریل برکرسی آسمان
پس آنگاه چونان که شایسته بود
فراوان نبی و علی را ستود
❈۱۰❈
همی بردو فرزند شیر خدای
بسی آفرین خواند آن پاکرای
مرآن رهبران را ستودن گرفت
نیایش همی بر فزودن گرفت
❈۱۱❈
زال امیه سپس کرد یاد
به دشنام آنان زبان برگشاد
ازآن دو ده بد هر چه می خواست گفت
بدان سان که نزدیک و دورش شنفت
❈۱۲❈
پس آنگه زکار بد اختر زیاد
همان اهرمن زاده ی پر فساد
بسی یاد کرد و بسی راز راند
بسی لعن و نفرین بدو باز راند
❈۱۳❈
به مرجانه و پور آن نابکار
فرستاد نفرین فزون ازشمار
وزان کارها کان زن شوم کرد
که رسوا همی زان بر و بوم کرد
❈۱۴❈
چو لختی فرستاده ی ارجمند
سخن سخت گفت از زن سست بند
بگفت: ای بزرگان کوفه دیار
اگر در درونتان بود درد یار
❈۱۵❈
مرا زاده ی شهسوار براق
فرستاده سوی شما ازعراق
خود از مرز بطحا همی با سپاه
بدین سوی نزدیک پیموده راه
❈۱۶❈
به دیدار شاه فراز و فرود
پذیره شدن را شتابید زود
ممانید بر جایگاه نشست
بدارید از پور مرجانه دست
❈۱۷❈
پس آنگه به حکم امیر شریر
فکندند اورا زمنبر به زیر
پلید ی بزد تیغ برگردنش
به خاک اندر افکند روشن تنش
❈۱۸❈
زیزدان درود فراوانش باد
فری برزبان ثنا خوانش باد
کامنت ها