الهامی کرمانشاهی:چو آمد بر پیشگاه بلند خم ازبهر پوزش به بالا فکند
❈۱❈
چو آمد بر پیشگاه بلند
خم ازبهر پوزش به بالا فکند
بیاورد برخسرو دین نماز
بدو گشت لختی ستایش طراز
❈۲❈
نخسنین نگه چون به رویش گشاد
دل و جان و هوش آن نگه را بداد
همان یک نگه تا بدانجاش برد
که درکربلا جان شیرین سپرد
❈۳❈
چنان زان نگه گشت مجذوب حر
که از خویش خالی شد ازدوست پر
بلی خلق را با نگاهی چنین
کشد سوی خود هادی راه دین
❈۴❈
تو را بس همین نکته گر عاقلی
بیابی اگر مرد صاحبدلی
چو شه آشنا یافت بنواختش
ز بیگانگی دل بپرداختش
❈۵❈
بفرمود او را:که ای نامجو
زکوفه چرا آمدی؟ بازگوی
به یاری کمربسته تنگ آمدی؟
ویا با من از بهر جنگ آمدی؟
❈۶❈
بدو گفت حر: کای سرافراز شاه
مباد آنکه با حق شوم رزمخواه
مراگرچه کرد از پی کارزار
روان با سپه میر کوفه دیار
❈۷❈
ولیکن به یزدان پناهنده ام
مراین را زدادار خواهنده ام
که با چون توشاهی نجویم نبرد
نگردم به دیگر سرا روی زرد
❈۸❈
بدان ای گل گلبن بو تراب
که برده زما تشنگی توش و تاب
تو چون زاده ی ساقی کوثری
به ما تشنگان توش و تاب آوری
❈۹❈
چو لب تشنگان ره به دریا برند
ازو کم چه گردد گر آبی خورند؟
چو این را – زکشور خدای جهان
نیوشید – فرمود با همرهان
❈۱۰❈
که ای راد مردان زجا برجهید
به این قوم لب تشنه آبی دهید
غلامان شه درشتاب آمدند
سو ی قوم – با مشک آب آمدند
❈۱۱❈
درآن دشت گرم آنچه بد اسب و مرد
نمودند سیر ابشان ز آب سرد
کرم بین که با دشمنان کردشاه
به پوزش چو گشتند ازو آبخواه
❈۱۲❈
به پاداش آن بخشش بیکران
بگویم چه کردند کوفی سران؟
بدان رهنمای طریق نجات
ببستند ازکینه آب فرات
❈۱۳❈
نهشتند کز آب شیرین گوار
شود تر- لب خشک آن شهریار
ندادند آبش به جز آب تیغ
بکشتند لب تشنه اش ای دریغ
❈۱۴❈
زخیل شه آمد چو پیشین فراز
به ناگاه بر خواست بانگ نماز
کامنت ها