الهامی کرمانشاهی:شهنشه به حر گفت یک سو خرام که وقت نماز است ای نیکنام
❈۱❈
شهنشه به حر گفت یک سو خرام
که وقت نماز است ای نیکنام
سواران خود را منمن پیشوا
تو شو پیشوا لشگر خویش را
❈۲❈
که حق را پرستش به پای آوریم
نماز و نیایش به جای آوریم
به شه گفت حر از جهان آفرین
تویی پیشوا بر همه راستین
❈۳❈
سزد گر کنون با تو ای سرفراز
گذارند این هر دو لشگر نماز
چو پیشین فریضه بپرداخت شاه
یکی انجمن کرد در پیش گاه
❈۴❈
پس از درج یاقوت گوهر فشاند
درآن انجمن خطبه ای نغز خواند
نخستین به یزدان ستایش گرفت
پرستنده وارش نیایش گرفت
❈۵❈
چنان پاک پیغمبران را ستود
که آن را کس انباز نشنیده بود
سپس گفت: کای مردمان عراق
که خوی شما نیست غیر ازنفاق
❈۶❈
نه خود گرم کردید هنگامه ها
نوشتید زی من بسی نامه ها
که شوم است و بد کار دارای شام
کسی جز تو ما را نشاید امام
❈۷❈
بسی پوزش و زاری آراستید
مرا ازحرم سوی خود خواستید
خود این کار کردید و زان پس چه بود
که اینگونه پیمان شکستید زود؟
❈۸❈
همان نامه ها هست نزدیک من
که آورده پیک ازبر انجمن
گرایدون دگرگونه گشته است کار
ازیدر گرایم به یثرب دیار
❈۹❈
بدو گفت حر: ای شه تاجور
ازآن نامه ها من ندارم خبر
نباشد به نزد تو پنهان که من
نبودستم ازاهل آن انجمن
❈۱۰❈
مراگفت فرزند مرجانه باز
نمانم که ره بسپری زی حجاز
تو را همعنان ای جهان شهریار
شوم تا رسانم به کوفه دیار
❈۱۱❈
شهشنه بدو گفت: کز من مخواه
که تن دردهم با تو آیم به راه
کسی را که حق کرده فرمانروا
از او هست فرمانبری کی روا؟
❈۱۲❈
به یاران خود گفت پس شهریار
به تازی هیونان ببندید بار
سوی مرز یثرب سپارید راه
نمانید دیگر دراین جایگاه
❈۱۳❈
چو این دید حر یل ازجای جست
بزد بر رکاب شهنشاه دست
که نگذارم ای شاه فرخنده فر
ازیدر کنی سوی یثرب سفر
❈۱۴❈
شهش گفت: دست ازرکابم بدار
که مادر به مرگت نشیناد زار
نشاید که مجبور خود خواهی ام
عنان باز گردان ز همراهی ام
❈۱۵❈
دلاور چو ازشاه دین این شنفت
زمانی فرو ماند و آنگاه گفت:
که گر جز تو مردی دراین انجمن
سخن برزبان راندی ازمام من
❈۱۶❈
سخن گفتمی من هم از مام او
چنان چون سزد بردمی نام او
ولیکن زمام تو دخت رسول (ص)
که دادار زهراش (ع) خواند و بتول (ع)
❈۱۷❈
سخن جز به نیکی نیارم سرود
نشاید بدو گفت غیر از درود
که شاه زنان است و بانوی دین
بدو زیبد ازکردگار آفرین
❈۱۸❈
چو بسیار گردید گفت و شنود
سپهدار ناچار باشاه گفت:
که اکنون چه خواهی شدن رهسپار
رهی گیر جز را ه یثرب دیار
❈۱۹❈
من ایدون نگارم یکی نامه نغز
سوی پور مرجانه ی سست مغز
مگر زی درخویشتن خواندم
ز آسیب رزم تو برهاندم
❈۲۰❈
نبینم بن محشر عذاب الیم
نسوزد تن من به نار جحیم
زدین برنگرداند اهریمنم
نگردد شفاعت گرم دشمنم
❈۲۱❈
پذیرفت ازو داور دین سخن
بگرداند ازآن سو ره خویشتن
به سوی دگر رفت و حر با سپاه
عنان با عنانش سپردند راه
کامنت ها