الهامی کرمانشاهی:چو گشتند لختی همی رهسپار به قصر مقاتل گشادند بار
❈۱❈
چو گشتند لختی همی رهسپار
به قصر مقاتل گشادند بار
سپه بهر راحت فرود آمدند
سراپرده ی شاه را بر زدند
❈۲❈
چوشه گشت آسوده ازرنج راه
یکی خیمه دید اندر آن جایگاه
به دهلیز او نیزه ای استوار
ودیگر یکی باره ی راهوار
❈۳❈
پژوهش نمود از خداوند آن
یکی گفت با آن شه کامران
خداوند این خیمه عبدالله است
که خود نابه هنجار و دورازره است
❈۴❈
بد اندیش مردی است جعفی نژاد
کژی باشدش پیشه زشتی نهاد
نوندی فرستاد شه سوی اوی
چو آمد ستمکار ناپاکخوی
❈۵❈
بفرمود شه:ای که درروزگار
نبوده تو را جز گنه هیچ کار
بیا توبه کن زان فراوان گناه
پی یاری من بپیمای راه
❈۶❈
که از نار دوزخ رهانم تو را
سوی باغ مینو کشانم تو را
چنین پاسخ آورد برگشته بخت
به شاه فلک مسند عرش تخت
❈۷❈
که گر من خدیوا در این داوری
تو را همرهی سازم و یاوری
نخستین کسی کو شود کشته زار
منم دردو رویه صف کارزار
❈۸❈
یکی تیغ دارم شده آزمون
بسی ریخته روز پیکار خون
و دیگر یکی اسب زرین لگام
سیه چشم و خارا سم و تیز گام
❈۹❈
برآن از پی هر که بشتافتم
سرانجام هر جا که بد یافتم
وگر خصمی از پی مرا تاختی
زآسیب آنم رها ساختی
❈۱۰❈
همان تیغ و آن باره ی باد پای
تو را بخشم ای داور رهنمای
به جز این نیاید زمن هیچ کار
زمن بیش ازاین چشم یاری مدار
❈۱۱❈
چو بشنید این داور بی همال
رخ خویش برتافت ازآن بدسگال
بدو گفت: بیهوده کم گوی باز
که با تیغ و اسبت ندارم نیاز
❈۱۲❈
مرااسب و تیغ نبی (ص)وعلی (ع)
به کار آید و بازوی پر دلی
به یاری خود خواندمت تاکه جان
رها سازی از چنگ اهریمنان
❈۱۳❈
وگرنه به یاری یزدان پاک
ندارم زبی یاری خویش باک
پس اکنون دراین سرزمین درممان
به زودی ازین جایگه شو چمان
❈۱۴❈
که گر بشنوی ناله و زاری ام
نبازی سر خویش در یاری ام
تو رانزد اهریمن تیره رای
به دوزخ دهد ایزد پاک جای
❈۱۵❈
بدین گونه چون شه سخن سازگشت
بداختر به خرگاه خود بازگشت
چو او رفت و شام سیه شد پدید
همی بود شه تا سپیده دمید
❈۱۶❈
به همراه فرخنده یاران نماز
بیاورد بردرگه بی نیاز
کامنت ها