گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

عراقی:در کوی خرابات، کسی را که نیاز است هشیاری و مستیش همه عین نماز است

❈۱❈
در کوی خرابات، کسی را که نیاز است هشیاری و مستیش همه عین نماز است
آنجا نپذیرند صلاح و ورع امروز آنچ از تو پذیرند در آن کوی نیاز است
❈۲❈
اسرار خرابات به جز مست نداند هشیار چه داند که درین کوی چه راز است؟
تا مستی رندان خرابات بدیدم دیدم به حقیقت که جزین کار مجاز است
❈۳❈
خواهی که درون حرم عشق خرامی؟ در میکده بنشین که ره کعبه دراز است
هان! تا ننهی پای درین راه ببازی زیرا که درین راه بسی شیب و فراز است
❈۴❈
از میکده‌ها نالهٔ دلسوز برآمد در زمزمهٔ عشق ندانم که چه ساز است؟
در زلف بتان تا چه فریب است؟که پیوست محمود پریشان سر زلف ایاز است
❈۵❈
زان شعله که از روی بتان حسن تو افروخت جان همه مشتاقان در سوز و گداز است
چون بر در میخانه مرا بار ندادند رفتم به در صومعه، دیدم که فراز است
❈۶❈
آواز ز میخانه برآمد که: عراقی در باز تو خود را که در میکده باز است

فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۲۷

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

کسرا
2016-07-20T16:38:02
اجرای ساز و آواز این شعر در برنامه ی گلهای رنگارنگ شماره 225 با صدای استاد گلپا
رحیم غلامی
2014-04-24T16:03:06
سلام این غزل با کمی اختلاف در کلمات در دیوان حکیم نزاری قهستانی آمده است (صص 789-790)
هیچ
2020-02-29T18:03:06
از میکده‌ها نالهٔ دلسوز برآمدجانسوز یا دلسوز؟؟
علی اکبر
2018-07-06T01:03:13
در کوی خرابات، کسی را که نیاز استهشیاری و مستیش همه عین نماز استآنجا نپذیرند نماز و ورع و زهدآنچ از تو پذیرند در آن کوی نیاز استاسرار خرابات به جز مست نداندهشیار چه داند که درین کوی چه راز است؟تا مستی رندان خرابات بدیدمدیدم به حقیقت که جزین کار مجاز استخواهی که درون حرم عشق خرامی؟در میکده بنشین که ره کعبه دراز استهان! تا ننهی پای درین راه ببازیزیرا که درین راه بسی شیب و فراز استاز میکده‌ها نالهٔ دلسوز برآمددر زمزمهٔ عشق ندانم که چه ساز است؟در زلف بتان تا چه فریب است؟که پیوستمحمود پریشان سر زلف ایاز استزان شعله که از روی بتان حسن تو افروختجان همه مشتاقان در سوز و گداز استچون بر در میخانه مرا بار ندادندرفتم به در صومعه، دیدم که فراز استآواز ز میخانه برآمد که: نزاریدر باز تو خود را که در میکده باز است