عراقی:بیرخت جان در میان نتوان نهاد بییقین پا بر گمان نتوان نهاد
❈۱❈
بیرخت جان در میان نتوان نهاد
بییقین پا بر گمان نتوان نهاد
جان بباید داد و بستد بوسهای
بیکنارت در میان نتوان نهاد
❈۲❈
نیمجانی دارم از تو یادگار
بر لبت لب رایگان نتوان نهاد
در جهان چشمت خرابی میکند
جرم بر دور زمان نتوان نهاد
❈۳❈
خون ما ز ابرو و مژگان ریختی
تیر به زین در کمان نتوان نهاد
حال من زلفت پریشان میکند
پس گنه بر دیگران نتوان نهاد
❈۴❈
در جهان چون هرچه خواهی میکنی
جرم بر هر ناتوان نتوان نهاد
هر چه هست اندر همه عالم تویی
نام هستی بر جهان نتوان نهاد
❈۵❈
چون تو را، جز تو، نمیبیند کسی
منتی بر عاشقان نتوان نهاد
بر در وصلت چو کس میگذرد
تهمتی بر انس و جان نتوان نهاد
❈۶❈
عاشق تو هم تو بس، پس نام عشق
گه برین و گه بر آن نتوان نهاد
تا نگیرد دست من دامان تو
پای دل بر فرق جان نتوان نهاد
❈۷❈
چون عراقی آستین ما گرفت
رخت او بر آسمان نتوان نهاد
کامنت ها