عینالقضات همدانی:در عرف عشق عاشق اصلست و عشق معشوق فرع زیرا که عشق در معشوق از تابش عشق عاشق است و...
در عرف عشق عاشق اصلست و عشق معشوق فرع زیرا که عشق در معشوق از تابش عشق عاشق است و این سخن را مدار بر اصلیست و آن اصل آنست که نیاز و درد و سوز و قلق و ضجرت و ولع و نزاع و شوق و احتراق در عشق عاشق یافت شودو بی این جمله ناقص بود و مدار کار عشق باتفاق ارباب عقول بدین جمله است و احوال عشاق دلیل صحت این اصلست باز آنچه وقتی بسط و قبض و انس و روح روی نماید آن کلمات لطف محبوبست که بکرشمه و ناز و دلال گوید:
معشوقه تو باش عاشقی کار تو نیست. این شراب قهر در میدهد اما چون در جام لطف است لذتش در ظاهرست و المشدر باطن زیرا که او را بطعن از مقام عاشقی بدر می کند و خود میداند که ازو معشوقی نیابد اما در عالم حقیقت عشق معشوق اصل است و عشق عاشق فرع و سرّاین معنی در یُحِبُّهُم وَیُحِبّونَهُ یافت شود.
معشوقه تو باش عاشقی کار تو نیست. این شراب قهر در میدهد اما چون در جام لطف است لذتش در ظاهرست و المشدر باطن زیرا که او را بطعن از مقام عاشقی بدر می کند و خود میداند که ازو معشوقی نیابد اما در عالم حقیقت عشق معشوق اصل است و عشق عاشق فرع و سرّاین معنی در یُحِبُّهُم وَیُحِبّونَهُ یافت شود.
❈۱❈
اول از او بد این حکایت عشق
بس مگو عشق را بدایت نیست
عشق چون آتشیست روحانی
روح کس را ازو شکایت نیست
❈۲❈
عشق چون بر لطیفهغیبیست
بی نشانست ازو حکایت نیست
بوالعجب سورهایست سورۀ عشق
چار مصحف ازو یک آیت نیست
❈۳❈
اما این عشق را مدار بر جباری و قهاری و تعزز و کبریاست:
زانجا که کمال حضرت عزت اوست
اعیان وجود را چه امکان باشد
عقول بشری و ملکی درین سرگردانیاند تا بدانند که عشق کدامست و عاشق کدام و معشوق کدام و اینجا لطیفهٔ لطیف است چون عشق حبل رابطه است نتوان دانست که میکشد و که انجامد: کسی سرش نمیداند زبان درکش زبان درکش. عقل بیخود میگوید او کشید و این انجامید و روا بود که کار برعکس باز گردد و راه دگر سار گردد ایاز محمود گردد و محمود ایاز وَ ماتَشاؤونَ اِلّا انّ یَشاء اللّه. ابویزید قَدّسَ اللّهُ روحَهُ المَزید گفت چندین گاه میدانستم که من او را میخواهم او مرا پیش از من خواسته بود و از من هیچ درنخواسته بود یُحبّهُم پیش از یُحِبُّونَهُ باید.
عقول بشری و ملکی درین سرگردانیاند تا بدانند که عشق کدامست و عاشق کدام و معشوق کدام و اینجا لطیفهٔ لطیف است چون عشق حبل رابطه است نتوان دانست که میکشد و که انجامد: کسی سرش نمیداند زبان درکش زبان درکش. عقل بیخود میگوید او کشید و این انجامید و روا بود که کار برعکس باز گردد و راه دگر سار گردد ایاز محمود گردد و محمود ایاز وَ ماتَشاؤونَ اِلّا انّ یَشاء اللّه. ابویزید قَدّسَ اللّهُ روحَهُ المَزید گفت چندین گاه میدانستم که من او را میخواهم او مرا پیش از من خواسته بود و از من هیچ درنخواسته بود یُحبّهُم پیش از یُحِبُّونَهُ باید.
کامنت ها