فرخی سیستانی:خدایگان جهان خسرو بزرگ اورنگ بر آوردنده نام و فرو برنده ننگ
❈۱❈
خدایگان جهان خسرو بزرگ اورنگ
بر آوردنده نام و فرو برنده ننگ
شه ستوده بنام و شه ستوده به خوی
شه ستوده به بزم وشه ستوده به جنگ
❈۲❈
چوآفتاب سر از کوه باختر بر زد
بخواست باده و سوی شکار کرد آهنگ
بکوه بر شد و اندر نهاله گه بنشست
فیلک پیش بزه کرده نیم چرخ بچنگ
❈۳❈
همی کشید به نام رسول سخت کمان
همی گشاد به نام خدای تیر خدنگ
ز بیم تیرش که گشت بر پلنگان چاه
ز بیم یوزش هامون بر آهوان شد تنگ
❈۴❈
همی ربود چو باد ازدرخت برگ درخت
به ناوک از سر نخجیر شاخهای چو سنگ
به تیر کرد چو پشت پلنگ و پهلوی گور
پر از نشان سیه پشت غرم و پهلوی رنگ
❈۵❈
نهاله گاه به خوشی چو لاله زاری گشت
زخون سینه رنگ و زخون چشم پلنگ
بزرگوار شاهنشها که خسرو ماست
به خوی خوب و به نام ستوده و اورنگ
❈۶❈
چنین شکار هم او را سزد که روز شکار
شکاری آرند او را همی ز صد فرسنگ
گه شکار فرود آرد و برون آرد
زکوه تند پلنگ وز آب ژرف نهنگ
❈۷❈
به گاه کوشش بستاند و فرو سترد
ز دست شیران زور وزروی گردان رنگ
چو گاه سنگ بود سنگ او ندارد کوه
وگر چه کوه بر ما شناخته ست بسنگ
❈۸❈
به گاه تیزی پایاب او ندارد باد
اگر چه باد بروزی شود ز روم به زنگ
بسا شها که نباشد بهیچگونه پدید
درنگ او ز شتاب و شتاب او زدرنگ
❈۹❈
ز دشمنان زبر دست چیره خانه خویش
نگاه داشت نداند به چاره و نیرنگ
ز بیدلی و بیدانشی به لشکر خویش
هم از پیاده هراسان بود هم از سرهنگ
❈۱۰❈
وگر به جنگ نیاز آیدش بدان کوشد
که گاه جستن ز آنجا چگونه سازد رنگ
خدایگان جهان آنکه جود او بزدود
ز روی مهتری و رادی و بزرگی زنگ
❈۱۱❈
همه دلست و همه زهره و همه مردی
همه هشست و همه دانش و همه فرهنگ
ز کوه گیلان او راست تا بدانسوی ری
وزآب خوارزم او راست تا بدانسوی گنگ
❈۱۲❈
در این میانه فزون دارد از هزار کلات
به هر یک اندر دینار تنگها بر تنگ
همه به تیغ گرفته ست و از شهان ستده ست
شهان بادل جنگ آور و بهوش و بهنگ
❈۱۳❈
هزار باره گفته ست به ز باره ارگ
هزار شهر گشاده ست مه ز شهر زرنگ
به پر دلی وبه مردی همه نگه دارد
نگاهداشتنی ساخته چو ساخته چنگ
❈۱۴❈
امیدوار مر اورا برآن نهادستی
که آب جوید از خامه ریگ و شهد از سنگ
بزرگتر زو گر در جهان شهی بودی
بر اسب کینه او بر کشیده بودی تنگ
❈۱۵❈
بسا کسا که به امید آنکه به یابد
شکر زدست بیفکندو برگرفت شرنگ
که یارد آنجا رفتن مگر کسی که کند
پسند برگه شاهنشهی چه ارژنگ
❈۱۶❈
شهان کلنگ دلانند و شاه باز دلست
به جنگ باز نیاید به هیچ گونه کلنگ
وگر بیاید زانگونه باز باید گشت
که خان زدشت کتر پشت گوژوروی آژنگ
❈۱۷❈
همیشه تاز درخت سمن نروید گل
برون نیاید از شاخ نارون نارنگ
همیشه تا به زبان گشاده از دل پاک
سخن نگوید همچون تو و چو من سترنگ
❈۱۸❈
خدایگان جهان شاد کام و کام روا
کمینه چاکر بر در گهش دو صد هوشنگ
بکاخش اندر بزم وبه دستش اندر جام
به جامش اندر گلگون میی بگونه زنگ
کامنت ها