فرخی سیستانی:چه فسون ساختند و باز چه رنگ آسمان کبود و آب چو زنگ
❈۱❈
چه فسون ساختند و باز چه رنگ
آسمان کبود و آب چو زنگ
که دگرگون شدند و دیگر سان
به نهاد و به خوی و گونه ورنگ
❈۲❈
آن شد از ابر همچو سینه غرم
وین شد از برگ همچو پشت پلنگ
زیر ابر اندر آسمان خورشید
خیره همچون در آب تیره نهنگ
❈۳❈
زیر برگ اندر آب پنداری
همچو در زیر روی زرد زرنگ
آب گویی که آینه رومیست
بر سرش برگ چون بر آینه زنگ
❈۴❈
وز دژم روی ابر پنداری
کآسمان آسمانه ایست خدنگ
آب روشن به جوشن اندر شد
چون سواران خسرواندر جنگ
❈۵❈
خسرو پر دل ستوده هنر
پادشه زاده بزرگ اورنگ
آنکه نام پیمبری دارد
که بسی جایگاه کرده بچنگ
❈۶❈
آنکه دو دست راد او بزدود
ز آینه رادی و بزرگی زنگ
نیست فرهنگی اندر این گیتی
که نیاموخت آن شه، آن فرهنگ
❈۷❈
ماه با فر او ندارد فر
کوه با سنگ او ندارد سنگ
سایه تیغش ار به سنگ افتد
گوهر از بیم خون شود در سنگ
❈۸❈
تلخی خشمش ار بشهد رسد
باز نتوان شناخت شهد از فنگ
هر کجا بوی خوی او باشد
بر توانی گرفت مشک به تنگ
❈۹❈
هر کجا دست راد او باشد
نبود هیچکس زخواسته تنگ
هر کجا او بود نیارد گشت
زفتی و نیستی بصد فرسنگ
❈۱۰❈
هر کجا نام او بری نبود
بد و بیغاره و نکوهش و ننگ
هر که پر دل تر و دلاورتر
نکند پیش او بجنگ درنگ
❈۱۱❈
ای جهان داوری که نام نکو
سوی تو کرد زان جهان آهنگ
آفریننده جهان بتو داد
نیروی رستم و هش هوشنگ
❈۱۲❈
نشود بر تو زایچ روی بکار
هیچ دستان و تنبل و نیرنگ
خسروا خوبتر ز صورت تو
صورتی نیست در همه ارتنگ
❈۱۳❈
دشمن تو ز تو چنان ترسد
که ز باز شکار دوست کلنگ
زهره دشمنان بروز نبرد
بر درانی چو شیر سینه رنگ
❈۱۴❈
تا به روم اندرون نیاید چین
تا به چین اندرون نیاید زنگ
شاد باش و دو چشم دشمن تو
سال و مه از گریستن چو و ننگ
❈۱۵❈
دست و گوش تو جاودان پرباد
از می روشن و ترانه چنگ
مهرگانت خجسته باد و دلت
بر کشیده بر اسب شادی تنگ
کامنت ها