فرخی سیستانی:بنفشه زلف من آن سرو قد سیم اندام بر من آمد وقت سپیده دم به سلام
❈۱❈
بنفشه زلف من آن سرو قد سیم اندام
بر من آمد وقت سپیده دم به سلام
درست گفتی کز عارضش بر آمده بود
گه فرو شدن تیره شب سپیده بام
❈۲❈
ز عود هندی پوشیده بر بلور زره
ز مشک چینی پیچیده بر صنوبر دام
بحلقه کرده همی جعد او حکایت جیم
بپیچ کرده همی زلف او حکایت لام
❈۳❈
به لابه گفتمش ای ماهروی غالیه موی
که ماه روشنی از روی تو ستاند وام
ترا هزاران حسنست و صد هزار حسود
چرا ز خانه برون آمدی درین هنگام
❈۴❈
چه گفت، گفت خبر یافتم که نزد شما
ز بهر راه براسبان همی کنند لگام
چه گفت، گفت که ای در جفا نکرده کمی
چه گفت گفت که ای در وفا نبوده تمام
❈۵❈
شخوده روی برون آمدم ز خانه به کوی
به رنگ چون شبه کرده رخ چو نقره خام
مرا بگوی کز اینجا چگونه خواهی رفت
نه باتو توشه راه و نه چاکرو نه غلام
❈۶❈
برادران و رفیقان تو همه بنوا
تو بینوا و بدست زمانه داده زمام
تو داده ای به ستم زر و سیم خویش بباد
تو کرده ای به ستم روز خویش ناپدرام
❈۷❈
چرا بهم نکنی زر و سیم خویش بجهد
چرا نگه نکنی کار خویش را فرجام
به خواستن ز کسان خواسته بدست آری
زبهر خواسته مدحت بری به خاص و به عام
❈۸❈
بدان طمع که ز دادن بلند نام شوی
بدان دهی که ز پس مر ترا دهد دشنام
ز خواستن به همه حال ننگ باید داشت
اگر بدادن بیهوده جست خواهی نام
❈۹❈
نگاه کن که خداوند خواجه سید
ترا چه داد پس مدح اندرین ایام
اگر چنانکه بباید نگاه داشتیی
کنون ز بخشش او سیم داشتی تو ستام
❈۱۰❈
به سیم و زر تو غنی بودی و به جاه غنی
کنون برهنه شدی همچو بر کشیده حسام
همی روی سوی درگاه میر خوار و خجل
بکار برده بکف کرده ای حلال و حرام
❈۱۱❈
نه با تو زینت خانه نه با تو ساز سفر
بساز ساز سفر پس بفال نیک خرام
بسا که تو بره اندر، ز بهر دانگی سیم
شکست خواهی خوردن ز پشه و زهوام
❈۱۲❈
جواب دادم و گفتم مرا بر آنچه گذشت
مکن ملامت ازیرا که نیست جای ملام
کسی به حیلت و جهد از سرشت خویش نگشت
مرا سرشت چنین کرد ایزدعلام
❈۱۳❈
هنوز باز نگشتم ز بیکران دریا
که برگرفت ز من سایه تند بار غمام
من آن مهی را خدمت کنم همی که به فضل
چوفضل برمک دارد به در هزار غلام
❈۱۴❈
بسا کسا که چو من سوی خدمتش رفتند
به چاشتگاه غمین، شادمان شدند به شام
هزار کوفته دهر گشت ازو بمراد
هزار تافته چرخ ازو رسید بکام
❈۱۵❈
هر آنکه خدمت او کرد نیکبختی یافت
مجاور در و درگاه اوست بخت مدام
عطای او نه زدشمن برید و نه از دوست
چنین برد ره آزادگان و خوی کرام
❈۱۶❈
کسی که راه خلافش سپرد تا بزید
مخالفت کنداو را حواس و هفت اندام
عطای او بدوام است ز ایرانش را
گمان مبر که جز او کس عطا دهد بدوام
❈۱۷❈
بهر تفضل ازو کشوری به نعمت و ناز
بهر عنایت ازو عالمی به جامه و جام
ثنا خریدن نزدیک اوچو آب حلال
درم نهادن در پیش او جو باده حرام
❈۱۸❈
مدیح او شعرا را چو سورة الاخلاص
سرای او ادبا را چو کعبت الاسلام
چو بندگان مسخر همی سجود کند
زمین همت اورا سپهر آینه فام
❈۱۹❈
بعلم و عدل و بآزادگی و نیکخویی
مؤیدست و موفق مقدمست و امام
قلم بدستش گویی بدیع جانوریست
خدای داده مر آنرا بصارت و الهام
❈۲۰❈
به دشمنان لعین آنچه او کند به قلم
به تیغ و تیر همانا نکرد رستم سام
به جنبش قلمی زان او اگر خواهد
هزار تیغ کشیده فرو برد به نیام
❈۲۱❈
زهی ز هر ادبی یافته تمام نصیب
زهی ز هر هنری بهره یی گرفته تمام
تو آن مهی که ترا هر چه گویم اندر فضل
تمام تر سخنی سست باشد و سوتام
❈۲۲❈
مرا چه طاقت آنست یا چه مایه آن
که پیش تو سخنی را دهم به نظم نظام
ولیک زینهمه آزادگی و نیکخویی
مرا بگو که به جز خدت تو چاره کدام
❈۲۳❈
مرا که ایزد جز شعر دستگاه نداد
مگر به شعر کنم سوی خدمت تو خرام
همیشه تا نبود ثور خانه خورشید
چنان کجا نبود شیر خانه بهرام
❈۲۴❈
همیشه تا بروش ماه تیزتر ز زحل
همیشه تا بشرف نور پیشتر ز ظلام
جهان به کام تو دارد خدای عز وجل
بود مساعد تو ذوالجلال و الاکرام
❈۲۵❈
دل تو باد سوی لهو و چشم سوی نگار
دو گوش سوی سماع و دو دست سوی مدام
هر آنکه دشمن تو باشد و مخالف تو
نیازمند شراب و نیازمند طعام
کامنت ها