فرخی سیستانی:خداوند ما شاه کشور ستان که نامی بدوگشت زاولستان
❈۱❈
خداوند ما شاه کشور ستان
که نامی بدوگشت زاولستان
سر شهریاران ایران زمین
که ایران بدو گشت تازه جوان
❈۲❈
یکی خانه کرده ست فرخاردیس
که بفروزد از دیدن او روان
جهانی و چون خانه های بهشت
زمینی و همسایه آسمان
❈۳❈
ز خوبی چو کردار دانش پژوه
ز خوشی چو گفتار شیرین زبان
همه زر کانی و سیم سپید
ز سر تا ببن، وزمیان تا کران
❈۴❈
نه صد یک از آن سیم در هیچ کوه
نه ده یک از آن زر در هیچ کان
نبشته درو آفرینهای شاه
ز گفتار این و ز گفتار آن
❈۵❈
بسیجیده چون کار هر نیکخو
پسندیده چون مهر هر مهربان
چه گویی سکندر چنین جای کرد
چه گویی چنین داشت نوشیروان
❈۶❈
به فرخ ترین روز بنشست شاه
در ین خانه خرم دلستان
بدان تا درین خانه نو کند
دل لشکر خویش را شادمان
❈۷❈
سپه را بود میزبان و بود
هزار آفرین بر چنین میزبان
یکی را بهایی بتن در کشد
یکی را نوندی کشد زیر ران
❈۸❈
بهایی، بر آن رنگهای شگفت
نوندی، بر آن برستامی گران
کسی را که باشد پرستش فزون
کنون کوه زرین کشد زیر ران
❈۹❈
به یزدان که کس در پرستیدنش
نکرده ست هرگز به مویی زیان
همه پادشاهان همی زو زنند
بشاهی و آزادگی داستان
❈۱۰❈
ز شاهان چنوکس نپرورد چرخ
شنیدستم این من ز شهنامه خوان
ستوده بنام و ستوده بخوی
ستوده به جان و ستوده به خوان
❈۱۱❈
جهان را به شمشیر هندی گرفت
به شمشیر باید گرفتن جهان
شهان دگر باز مانده بدو
بدادند چون سکزیان سیستان
❈۱۲❈
ندادند و بستد بجنگی که خاک
زخون شد درآن جنگ چون ارغوان
به تیغ او چنان کرد و ایشان چنین
چه گویی چنین به بود یا چنان
❈۱۳❈
هم از کودکی بود خسرو منش
خردمند و کوشنده و کاردان
به بد روز همداستانی نکرد
که بازوش با زور بود و توان
❈۱۴❈
بزرگی و نیکی نیابد هرگز
کسی کو به بد بود همداستان
همه پادشاهان که بودند، زر
به خاک اندرون داشتندی نهان
❈۱۵❈
نبودی به روز وبه شب ماه و سال
جز اندیشه بر گنجشان قهرمان
خداوند ما را ز کس بیم نیست
مگر ز آفریننده پاک جان
❈۱۶❈
بدین دل گرفتست گستاخ وار
به زر و به سیم اندرون خان و مان
ز بس توده زر که در کاخ او
بهر کنج گنجی بود شایگان
❈۱۷❈
کسی که به جنگ آید آنجا زجنگ
چنان باز گردد که سرگشته خان
هر آن دودمان کان نه زین کشورست
برآید همی دود از آن دودمان
❈۱۸❈
همی تا به هر جای در هر دلی
گرامی و شیرین بود سوزیان
همی تا ز بهر فزونی بود
همیشه تکاپوی بازارگان
❈۱۹❈
به شادی زیاد و جز او کس مباد
جهان را جهاندار تا جاودان
بداندیش او گشته در روز جنگ
چو در کینه اردشیر اردوان
❈۲۰❈
بماناد تا مانده باشد زمین
بزرگی و شاهی درین خاندان
کامنت ها