فرخی سیستانی:دی چو دیوانه بر آشفت و به زه کرد کمان پیش او باز شدن جز به مدارا نتوان
❈۱❈
دی چو دیوانه بر آشفت و به زه کرد کمان
پیش او باز شدن جز به مدارا نتوان
خرگهی باید گرم وآتشی باید تیز
باده ای باید تلخ و خوش و رنگین و روان
❈۲❈
مطربی جو بسر خم و تو در پیش بپای
ساقیی با زنخی ساده و جامی به لبان
ساقیی طرفه که گردست بزلفش ببری
دست وانگشت تو پر حلقه شود هم بزمان
❈۳❈
ساقیی کز خم زلفینش اگر رای کنی
صد کمر بندی او را چو کمر گرد میان
خامش استاده و چشمش بتو و گوش بتو
وز هوای تو پر از خنده دزدیده دهان
❈۴❈
توبر او عاشق و اوبرتو نهاده دل خویش
همچنان بر پسر ناصر دین میرجهان
میر یوسف عضد دولت خورشید ملوک
که جهان منظر اویست کران تا بکران
❈۵❈
جنگجویی که چو او روی سوی جنگ نهد
استخوان آب شود در تن شیران ژیان
لشکری را بجهاند بجهان در فکند
هر خدنگی که فرو جست مر او را ز کمان
❈۶❈
خوش سپند افکن در آتش و رویش بنگر
که بترسم که مر او را رسد از چشم زیان
بابر بر و بازوی شاهانه و با فر ملوک
هم نکو ران و رکاب و هم نکو دست وعنان
❈۷❈
روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش
زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان
شاخ آهو نشنیدی که چگونه شکند
هم بدانسان شکند شیر ژیانرا دندان
❈۸❈
روز کوشش سر پیکانش بود دیده شکاف
روز بخشش فک او بدره بود زرافشان
ای عطا بخش پذیرنده ز خواهنده سپاس
رای تو خوبی وآیین تو فضل واحسان
❈۹❈
باده بر دست و همچون به فلک بر خورشید
اندرین لفظ یقینم که نباشد بهتان
هر چه خورشید به صد سال دمادم بنهد
توبه یک روز ببخشی و نیندیشی از آن
❈۱۰❈
این سخاباشد و آن بخل و بهر حالی بخل
نبود همچو سخا این بهمه حال بدان
چون بدانی که درم داری خوابت نبرد
تا نبخشی به فلان و به فلان وبه فلان
❈۱۱❈
این فلانان همه زوار تو باشند شها
که ترا خالی زینان نبود خانه و خوان
در سکالیدن آن باشی دایم که کنی
کار ویران شده خلق جهان آبادان
❈۱۲❈
عذرها سازی و آنرا همه تأویل نهی
تا کنی بی سببی تافته ای را شادان
دست کردار تو داری دل گفتار تراست
که عطای توهمی گردد ازین دست بدان
❈۱۳❈
مابشب خفته و از تو همی آرند بما
کیسه ها پر درم و برسر هر کیسه نشان
خفتگان را ببرد آب چنینست مثل
این مثل خوار شد و گشت سراسر ویران
❈۱۴❈
از پی آنکه مرا تو صله ها دادی و من
اندر آنوقت بخیمه در خوش خفته ستان
بخشش تو قوی و ما به مکافات ضعیف
خدمت ماسبک ومنت بر تو گران
❈۱۵❈
جاودان شاد زی ای در خور شاهی ومهی
مگذر از عیش وبشادی و بخوشی گذران
تاکسی برخورد از دولت و از جان و زتن
برخور از دولت و کام دل و عیش تن و جان
❈۱۶❈
در سرای تو و در خیل غلامان تو باد
هر نگاری که برون آرنداز ترکستان
تا جهانست همی باش و تو دشمن تو
تو همیشه به هوای دل و دشمن به هوان
❈۱۷❈
عید تو فرخ و ایام تو ماننده عید
خلق فرمانبر و تو بر همگان فرمان ران
کامنت ها