فرخی سیستانی:بدان خوشی وبدان نیکویی لب و دندان اگر بجان بتوانی خرید نیست گران
❈۱❈
بدان خوشی وبدان نیکویی لب و دندان
اگر بجان بتوانی خرید نیست گران
لب چنان را غازی به سیم و زر بفروخت
عجب تر از دل غازی دلی بود به جهان ؟
❈۲❈
لطیفه ییست در آن لب چنانکه نتوان گفت
اگر دلم دهدی خلق را نمایم آن
گمان برم که همی بوسه ریخت خواهد ازو
چودر سخن شود آن آفتاب ترکستان
❈۳❈
اگر نه از قبل شرم آن نگارستی
ز بوسه ندهمی او را بهیچ وقت امان
وگر هزار دلستی مرا چنانکه یکی
همی فدا کنمی پیش آن لب و دندان
❈۴❈
هزار سال ملامت کشیدن از پی او
توان و زان بت روزی جدا شدن نتوان
مرا که خواهد گفتن که دوست را منواز
که گفت خواهد معشوق را مخواه و مخوان
❈۵❈
عزیزتر ز همه خلق یار نیک بود
ولی عزیزتر از یار خدمت سلطان
خدایگان مهان خسرو جهان مسعود
که روزگارش مسعود باد وبخت جوان
❈۶❈
خدایگانی کورا هزار بنده سزد
چو کیقباد و چو کیخسرو و چو نوشروان
ز ملک گیتی یک نیمه یافت او ز پدر
دگر گرفته بشمشیر و تیر و گرز و کمان
❈۷❈
و گر بکنجی یکپاره ناگرفته بماند
هم از شمار گرفته است، ناگرفته مدان
بنامه راست شود، نامه کرد باید و بس
بتیغ کار نگردد درست و با سروجان
❈۸❈
شد آن زمان که به شمشیر کار باید کرد
کنون بنامه همی کرد باید و بزبان
گه سماع و شرابست و گاه لهو و طرب
گه نهادن گنج و گه نهادن خوان
❈۹❈
مگر به صید و به چوگان زدن رود پس از این
ز بهر گشتن صحرا و دیدن میدان
وگر نه در همه عالم کسی نماند که او
گذشت خواهد ازین طاعت و ازین فرمان
❈۱۰❈
ملوک را همه بیمال کردو دل بشکست
بر آنچه کرد سر خسروان به سر جاهان
گزاف داری چندان هزار مرد دلیر
که شوخ وار بجنگ شه آمدند چنان
❈۱۱❈
دلاورانی پر حیله از سپاه عراق
مبارزانی بگزیده از که گیلان
زپای تا سر در آهن زدوده چو تیغ
گرفته تیغ بدست و دودست شسته زجان
❈۱۲❈
ز کوه آهن و کوه سپر گرفته پناه
وزین دو کوه قوی چون ستاره خشت روان
ملک در آمد و با لشکری کم از دو هزار
همه بداسپه و خالی ز خود و از خفتان
❈۱۳❈
چو روی کرد بدان کوه و آن سپاه بدید
ندید کوه و سپه را ز هیچگونه کران
ز پای تا سر که مرد کارزاری دید
بکار زار ملک عهد بسته و پیمان
❈۱۴❈
خدایگان جهان روی را بلشکر کرد
بشرم گفت بلشکر که ای جوان مردان
پدر مرا و شمارا بدین زمین بگذاشت
جدا فکند مرا با شما زخان و زمان
❈۱۵❈
نه ساز داد که از بهر خویش سازم ملک
نه خواسته که بجای شما کنم احسان
بنام نیک ازینجا روان شدن بهتر
که باز گشتن نزد پدر بدیگر سان
❈۱۶❈
دگر کز اینجا تا جای ما رهیست دراز
ز راست و زچپ ما دشمنان و مابمیان
بدین ره اندر چندانکه مرد سیر شود
نه زاد یابد مرد هزیمتی و نه نان
❈۱۷❈
چنان کنید که مردان شیر مرد کنند
بهیچگونه متابید ازین نبرد عنان
اگر مراد برآید چنان کنم که شما
بمال و ملک شوید از میان خلق نشان
❈۱۸❈
زیان رسید شما را زبهر من بسیار
چنان کنم که فرامش کنید نام زیان
همه سپاه نهادند رویها بزمین
وز آنچه شاه جهان گفت چشمها گریان
❈۱۹❈
بجمله گفتند ای شهریار روز افزون
خدایگان بلند اختر بلند مکان
که در سپه که چو تو میر پیش جنگ بود
اگر ز پیل بترسد بر او بود تاوان
❈۲۰❈
چنان کنیم کنون روی کوه را که شود
زخون دشمن تو پر شقایق نعمان
خدایگان جهان چون جوابها بشنود
بخواست نیزه و توفیق خواست از یزدان
❈۲۱❈
میان آن سپه اندر فتاد چونکه فتد
میان گور و میان گوزن شیر ژیان
همی گرفت بدست و همی فکند بپای
جز این که کرد و چه دانست رستم دستان
❈۲۲❈
بیک زمان سپه بیکرانه را بشکست
شکستگان را بگرفت و جمله دادامان
خبر شنید که شیری براه دید کسی
ز جنگ روی بدان صید کرد هم بزمان
❈۲۳❈
بدان بزرگی جنگ و بدان بزرگی فتح
بکرد وشیر بکشت اینت قدرت و امکان
ازین نکوتر و مردانه تر فراوان کرد
بپای قلعه غور و بکوه غرجستان
❈۲۴❈
خدای ناصر او باد و روزگار معین
ملوک بنده و چاکر بآشکار و نهان
کامنت ها