فرخی سیستانی:مکن ای ترک مکن قدر چنین روز بدان چون شد این روز، درین روز رسیدن نتوان
❈۱❈
مکن ای ترک مکن قدر چنین روز بدان
چون شد این روز، درین روز رسیدن نتوان
گر بناگوش تو چون سیم سپیدست چه سود
تو ندانی که بود شب ز پس روز نهان
❈۲❈
نه تو آورده ای آیین بناگوش سپید
مردمان را همه بوده ست بناگوش چنان
بس بناگوش چون سیما که سیه شد چو شبه
آن تو نیز شود صبر کن ای جان جهان
❈۳❈
هر که را عارض ساده ست سیه خواهد شد
نه به انگشت، فرو رفت بخواهی ز میان (؟)
دست خدمت نه و ناگاه بر آوردن خط
خرد ذاتی او آمد پست دگران (؟)
❈۴❈
ورتو خدمت نکنی بر دل من رنج منه
تا بی اندوه برم خدمت خواجه به کران
کدخدای ملک مشرق و سلطان بزرگ
صاحب سید ابوالقاسم خورشید زمان
❈۵❈
آن ملک رسم و ملک طبع و ملک خو که بدو
هر زمان زنده شود نام ملک نوشروان
رای فرخنده او جلوه ده مملکتست
لاجرم مملکت آراسته دارد چو جنان
❈۶❈
آفرین باد بر آن رای پسندیده کزو
شاه شادست وسپه شاد جهان آبادان
عالمی همچو کمانی به کفش داد امیر
رای اوکرد به آسانی چون تیر کمان
❈۷❈
چون ازو یاد کنی زو به دعا یاد کنند
خلق گیتی که و مه، مرد و زن و پیرو جوان
در همه عمر نرفته ست و ازین پس نرود
نام او جز به ثنا گفتن و بر هیچ زبان
❈۸❈
تابراین بالش بنشسته نگفته ست کسی
که بر این بالش جز خواجه نشسته ست فلان
هم بگویندی، گرجای سخن یابندی
مردم یاوه سخن را نتوان بست دهان
❈۹❈
او ازین کار گریزنده و این بالش ازو
اندر آویخته پیوسته چو قالب به روان
هر که این بالش و این صدر طلب کرد همی
از پی سود طلب کرد نه از بهر زیان
❈۱۰❈
خواجه میراث پدر برد بدین شغل بکار
این خبر نیست که من گفتم، چیزیست عیان
لاجرم بر در ایوان ملک مدح و ثناست
پیش ازین بود شبانرزی فریاد و فغان
❈۱۱❈
ای به حری و به آزادگی از خلق پدید
چو گلستان شکفته ز سیه شورستان
خداندان تو شریفست، از آنی تو شریف
تو چنانی به شریفی که بود زراز کان
❈۱۲❈
دست بخشنده تو نام تو بازرگان کرد
تو کنون گویی این را چه دلیلست و نشان
شغل بازرگان آنست که چیزی بخرد
تا به مقدار و به اندازه کند سود از آن
❈۱۳❈
تو به دینار همه روزه همی شکر خری
کیست آن کو نکند یاد تو چون بازرگان
شکر تو برما فرضست چوهر پنج نماز
بیشتر گردد هر روز ونگیرد نقصان
❈۱۴❈
بگزاریم بر آنسان که توانیم گزارد
نشود شکر بر ما به تغافل نسیان
اثر نعمت تو بر ما زان بیشترست
که توان آورد آن را به تغافل کفران
❈۱۵❈
شاعران را زتو زر و شاعران را ز تو سیم
شاعران را ز تونام و شاعران را زتو نان
ای سر بار خدایان سر سال عجمست
تو به شادی بزی و سال به شادی گذران
❈۱۶❈
زین بهار خوش برگیر نصیب دل خویش
بر صبوحی قدحی چند می لعل ستان
کامنت ها